علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 26 روز سن داره

قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا

دادگاه و دفترخانه

انقدر مسائل پیچیده تو این مدت یک سال و چند ماه و بیشتر بعد از عید پیش اومده که گاهی آدم هنگ می کنه. متاسفانه علی رغم تلاش ها جهت حل مسائل و مشکلات و نپاشیدن یک زندگی از سمت خود داماد و بعد خانواده ها، مشکلات حل نشد یا در واقع کامل حل نشد. گاهی خود فرهنگ خانواده خود مشکل است! برخی مشکلات حل نشدنی است!!! آدم ها تغییر ناپذیرند و عشق و علاقه اجباری نیست!!! نمی توان دختری را به زور وادار به ازدواج با پسر مد نظر خانواده کرد و نمی توان پسری را وادار کرد که از اصول زندگی خود کوتاه بیاید. شاید بتواند از فروع کوتاه بیاید اما از اصول نه!!! فکر نمی کنم کسی از شنیدن پاشیده شدن زندگی زوجی خوشحال شود! مگر اینکه مریض باشد! گاهی حل مشکل، جدایی است.....
12 تير 1395

قرارهای من با خودم

1- کار محول شده رو به نحو احسن و در اسرع وقت انجام بدم. نذارم کاری خاک بخوره که گردگیری بهش اضافه می شه... 2- زود رنج نباشم...تحلیل روی صحبت ها و انتقادهای دیگران رو طوری جهت بدم که یه نکته ای رو برای بهبود وضعیت خودم استخراج و انجام بدم. 3- منظم تر از قبل باشم هم از نظر زمان و هم از نظر نظم وسایل شخصی ام و هم نظم در امور خانه داری... نمی خوام قرارهای زیادی بزارم که تعدادی اش رو فراموش کنم. فعلا روی این سه مورد کار می کنیم تا نهادینه بشه و بعد...
17 فروردين 1395

پیشنهاد همکار برای سال نو

می خوام به پیشنهاد دوست و همکار عزیزم برای سال نو برنامه ریزی کنم که چه هنری یاد بگیرم، چه علمی چه ورزشی. با خودم قرار بزارم که چه خصوصیاتی رو در خودم اصلاح کنم یا بوجود بیارم. مورد دوم که مهمترین هست اول نیاز به مکاشفه در روح و جسمم داره و بعد مصالحه (با خودم صلح کنم و ذات خودم رو دوست داشته باشم و بخوام خودم رو اصلاح کنم)و اصلاح و مراقبه...           {چقدر رفتم تو فاز یوگا } از دوستم ممنونم بابت پیشنهاد خوبش. ...
17 فروردين 1395

نوروز 95

نوروز 95 سپری شد. با مسافرت و مهمونی رفتن و مهمان داری. و اندکی درگیری سر ازدواج عمو ریزه. امیدوارم مشکلات رو به بهترین نحو حل کنند و در کنار هم به خوبی  وخوشی زندگی شون رو آغاز کنند.قطعا خودشون دوتا نقش اول رو در حل مشکل دارن.  دایی ها و زن دایی ها وبابایی و من و بقیه نقش های بعدی رو داریم در راهنمایی کردن و کمک کردن. آدمها گاهی هم به جای راهنمایی جهت حل مشکل خودشون مشکل ساز هم می شن. امیدوارم این مساله هم مرتفع بشه. من علی رغم میل باطنی درگیر این موضوع شدم و حتما این هم یک امتحان الهی هست. گاهی سنگ صبورم، گاهی شاکی ام از اینکه به کارهای خودمان و بچه ها درست زمان نمی زاریم، گاهی هم راه حلی که به ذهنم می رسه رو میگم... در کل زیاد د...
17 فروردين 1395

خانه تکانی

به لطف خدا مدیریتم در امور خانه پیشرفت کرده و علارغم زندگی سنگینی که داریم نسبت به مدت ازدواجمون، مشغله کاری و غیر کاری زیاد بابایی و داشتن دو تا جوجه شیطون و دوست داشتنی که گهگاه مریض می شن، خونه بهتر از قبل داره جلو می ره. هر چند این مدت سابقه ام در امور خانه داری خراب شد توی جمع ولی مهم نیست. مهم اول از همه سلامتی و شادی خودم بعد بابایی و بچه ها است. حالا خونه ترگل و مرگل باشه چه بهتر. با حجم زیاد کار خونه و وقت کمی که خونه حضور داشتم اون مدت کم هم خسته بودم یا مریض بودم یا مهمون داشتم یا مهمون بودم و بابایی هم اغلب نبود برای کمک به این نتیجه رسیدم که نیاز مبرم دارم به کمکی. خدا به لطف بی نهایت خودش یه خانوم خوب و فرز و تمیز و مهمتر از...
26 اسفند 1394

در هم

سلام و صد سلام. بعد ز مدتی که به وبلاگ سر می زنی موضوعات نگفته زیادی داری که دوست داری بگی. اما وقت و شرایط اجازه این کار رو به طور کامل نمی ده... از کوچک به بزگ شروع می کنم: محمد (محمد باقر):  یک هفته بعد از سر کار اومدنم یعنی تو 9 ماه و یه هفته ای دندون پایینی اش نوک زد. داشتم بهش غذا می دادم  که دیدم یه چیز تیزی رفت تو دستم .با دیدن یه مروارید کوچولو تا آخر شب قند تو دلم آب شده بود. بعد از چند روز تب و اسهال و بی قراری زیاد دومی هم در اومد. در مورد شیرین کاری ها و قند تو دل آب کن های دیگه اش باید بگم که همچنان سینه خیز می ره ولی سرعت و شتابش بیشتر شده! سعی می کنه دستش رو بگیره به جایی و بلند بشه. اگه دراز کشیده باشم عاش...
1 اسفند 1394

درهم

سلام و صد سلام. بعد ز مدتی که به وبلاگ سر می زنی موضوعات نگفته زیادی داری که دوست داری بگی. اما وقت و شرایط اجازه این کار رو به طور کامل نمی ده... از کوچک به بزگ شروع می کنم: محمد (محمد باقر):  یک هفته بعد از سر کار اومدنم یعنی تو 9 ماه و یه هفته ای دندون پایینی اش نوک زد. داشتم بهش غذا می دادم  که دیدم یه چیز تیزی رفت تو دستم .با دیدن یه مروارید کوچولو تا آخر شب قند تو دلم آب شده بود. بعد از چند روز تب و اسهال و بی قراری زیاد دومی هم در اومد. در مورد شیرین کاری ها و قند تو دل آب کن های دیگه اش باید بگم که همچنان سینه خیز می ره ولی سرعت و شتابش بیشتر شده! سعی می کنه دستش رو بگیره به جایی و بلند بشه. اگه دراز کشیده باشم عاش...
1 اسفند 1394

شروع کار بعد از 9 ماه

سلام و صد سلام بعد از یه غیبت طولانی... اول از همه ممنن از خاله ریزه عزیز که نذاشت اینجا مسکوت بمونه. برام جالب بود خوندن احساساتش موقع تولد جوجه ام. امیدوارم شاد و سلامت و خوشبخت باشی خاله عزیز. بالاخره نه ماه مرخصی به اتمام رسید و پس از کشمکش های زیاد با خودم برگشتم سر کار... بعد از اون شوک زیادی که در تولد زودهنگام نینی بهم وارد شد قصد داشتم تا دوسالگی نینی در خانه بمونم و با نینی حال کنم و بشورم و بسابم و ناهار درست کنم و خونه رو برق بندازم و با نینی بازی کنم و بهش برسم و دستی به سر و روی خودم بکشم و کمکی استراحت کنم و منتظر آقای پدر و علی عزیزم بشینم...و استراحت کنم و استراحت کنم و استراحت کنم... هرچند برای من استراحت به معنای خور...
29 دی 1394

تولد ۶ اُمین عزیزدلِ خانواده (به نگارش خاله طاهی)

ماشالا هزار ماشالا مامانی سرگرم دوتا بچه نازنینشه و انقدر سرش شلوغه که فعلاً نمی‌رسه پُست بذاره و این مسئولیت به یادماندنی رو موقتاً‌ سپرده به من :)  صبح سرکار بودم، دیدم گوشیم زنگ میخوره و خاله صدیقه است.بعد از احوال پرسی سریع با یه صدای خاصی گفت تبریک می‌گم، دوباره خاله شدی..... من خیلی شُکه شدم در همون لحظه، اولین فکری که به ذهنم رسید اینه که خودش حامله شده و داره خبرشو میده ولی بازم تعجب کردم که شنیدن همچین چیزی از خود مادر خیلی عجیبه و خیلی تو فامیل ما جا افتاده نیست.....همین فکرا از ذهنم می‌گذشت که پرسیدم یعنی چی؟ منظورت عمه است؟‌گفت که بچه صفورا به دنیا اومده........همون لحظه بغض تموم وجودمو گرفت.... خ...
18 ارديبهشت 1394