علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 21 روز سن داره

قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا

نتیجه آزمون

نتیجه آزمون دوستم دقیقا بعد از 3 روز اومد یعنی سه تا 24 ساعت. شکر خدا نتیجه زحماتش رو دید و نمره مورد نیاز رو آورد و حتی یک نمره بالاتر. خیلی زحمت کشید و فشار آورد به خودش. بسیار خدا رو شاکرم و خوشحالم براش. با این حساب نتیجه آزمون من راس ساعت 2 باید بیاد هر چند از صبح دارم چک میکنم. از خدا می خوام نتیجه خوبی بگیرم و نخوام دوباره درگیرش بشم. حالا هر چی خیر و مصلحت هست. خودم به جز writing از بقیه اش دل می زنم. پیش بینی می کنم در بهترین حالت w:6.5,l:5,S:5.5, R:5 در مجموع :5.5 آورده باشم. توکل به خدا. از طرف دیگه مامان مریض شده. کلیه اش عفونت کرده خدا خدا میکنم آسیبی ندیده باشه
7 بهمن 1402

کنکور آیلتس

بالاخره روز موعود فرا می رسد. فردا آزمون داریم اونم کجا؟ شیراز. به لطف خدا آزمون به شیراز رسید و من و دوستم ثبت نام کردیم. تو این پنج ماه واقعا تلاش کردیم. خیلی از استراحتمون زدیم. ذهنمون کم درگیر کار و اداره و بچه ها و مدرسه شون و بیماریشون بود/ف درگیر این آزمون هم شدیم. راضی بودم از تلاشی که کردم. از خدا می خوام بهترین ها رو برامون رقم بزنه و به نحو احسن آزمونمون رو بدیم و نمره لازم رو بگیریم. از خدا قبل از هر چیز شفای عاجل و کامل مامان خودم و دوستم رو طلب می کنم که این روزهای اخیر خیلی درگیر بیماری شدن و چقدر ناراحت بودم که کار خاصی نتونستم برای مامان انجام بدم. انشالله بعد از آزمون دربست در خدمت مامان و بچه ها خواهم بود. چه پ...
3 بهمن 1402

دیدار با همکار مهاجر

طبق هماهنگی که همکار قبلا رییس انجام داده بود من و دوستم به همراه ایشان یه قرار ملاقات با همکار مهاجر گذاشتیم. ایشان بیش از یکسال هست که رفته کانادا و الان جهت همراهی خانوم و دختر کوچکش اومده ایران یه سر بزنه و برگرده. بسیار راضی بود از شرایط شغلی و زندگی اش در اونجا. البته اصل قضیه این بود که ایشان بسیار قوی وارد شد. سطح زبان عالی، حسابداری عالی، دوره های بین المللی عالی و البته کمی شانس خوب که در نتیجه نیت خوبش بوده صد در صد. و توصیه اکید کرد برای یادگیری زبان. کلی رفتم تو فکر که چقدر فسیل شدیم تو این اداره. برگشت به اداره هم برای اولین بار پس از مرخصی، کانتکت با رییس محترم داشتم. مشکلی در اتوماسیون پیش آمده بود که نامه های جدید ارجا...
6 آذر 1402

مهاجرت واقعی

چند سالی هست که بابا مایل شده زندگی تو یه کشور دیگه رو تجربه کنه. یک زمانی چقدر برای ما سخت بود جابجایی به مرکز شهر که حکم مهاجرت داشت برای خودمون و اطرافیان، اما الان از مرزها هم گذشتیم. روشهای مختلفی رو با جدیت بررسی کرده من هم از همکارانی که اطلاعات دارن مشورت می گیرم و هر از گاهی به بابایی می گم. یه مدت که با دوستش پارسا به من اصرار می کردن از طریق تحصیل بیا. اما واقعا با سه تا بچه با نیازهای مختلف نوجوانی و کودکی و نوزادی، شاغل بودن، ناراحتی های جسمی که بیشتر شده ، من چطور وقت و انرژی داشته باشم درس بخونم؟ که اولین قدمش هم اخذ مدرک آیلتس هست!! درسته دوست دارم اما این کافی نیست. دیگه نمی تونم از بچه هام بزنم.  روش بعدی گر...
8 مرداد 1402

یاشار عزیزم یکسالگیت مبارک😘

پسر گلم، وروجک شیطونم، با قدم های کوچولوت زندگی ما رو شیرین تر کردی. بعد تولدت خدا یک محبتی به دلم انداخته که حد و حساب نداره. هم احساساتی تر شدم و هم منطقی تر و پخته تر. کارهام خیلی بیشتر شده اما زندگی معنای بهتری پیدا کرده. ما همگی عاشقتیم. وقتی میاییم خونه چه من چه بابایی با دیدنت و ذوق کردنت و گریه های از روی نازت؛ خستگی مون در میره. حمزه عزیزم خدا پشت و پناهت باشه و سالم و شاد باشی که مسولیتت خیلی بیشتر از قبل شده آقای ایالوار و گرفتار من😘 علی عزیزم ممنونم ازت که اینقدر کمک حالم شدی. روزایی که خونه نیستی یکم اذیت میشم و بیشتر قدرت رو میدونم. 😍 محمدباقر عزیزم ممنونم که اینقدر قشنگ با داداشی بازی می کنی و قربون صدقه اش میری ...
8 مرداد 1402

لات آری؟

کمتر از دو ساعت مونده به اعلام نتایج.  بابایی بسیار امیدوار هست و من منتظر یعنی از بین ما و همکارا کسی میبره؟  من دعا میکنم بهترینها اتفاق بیفته برای همه. تا ببینیم رسالت ما چی هست و کجا باید ایفای نقش کنیم.  خیلی از برنامه ریزی های زندگی مون و قدم هایی که می خواستیم برداریم لنگ این روز بود.  الهی سرنوشت ما را خیر بنویس تقدیرت مبارک باد!🙏
16 ارديبهشت 1402

به اداره بر می گردیم (نسخه شماره 3)

نه ماه مرخصی که اصلا نمی دونم چطوری تموم شد و شب و روزش به جز تاریک و روشن شدن هوا برام فرقی نمی کرد، تموم شد. و من برگشتم به اداره. شکر خدا خانم حیدری باهام همکاری می کنه تا حدودی و صبحها زودتر میاد تا من بتونم آماده بشم. البته کلا این چند روز تاخیر داشتم  که امیدوارم با شناور شدن ساعت کاری حل بشه. صبح ها دو ماراتن داریم تو خونه. علی خیلی خوب شده مدرسه رفتنش. اما محمدباقر پا گذاشته جای پای علی و صبحها خیلی قر می زنه تا میره. همش برای سرویس معترض هست.بچه های سرویس اذیتش می کنن. صبح با راننده شون که خانم خیلی خوبی هست صحبت کردم که محمدباقر رو جلو بنشونه و به بچه ها تذکر بده تا به امید خدا این چندروز باقیماده به خوبی سپری بشه. ...
12 ارديبهشت 1402