علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه سن داره

قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا

جابجایی

1392/11/20 8:07
نویسنده : مامان تربچه
222 بازدید
اشتراک گذاری

28 بهمن یعنی حدود 10 روز دیگه باید خونه رو تحویل بگیریم.

آقا اینا هم که خونه دوطبقه رو فروختند تصمیم گرفتند طبقه دوم رو از ما بخرن و ما بریم یکی دیگه بخریم. چون بابایی هم خیلی مشتاق بود این خونه کلنگی رو بخره ولی راستش آنا اینا خیلی مشتاق نبودن.

خلاصه دیشب بابا رفت پای قولنامه. راستش خیلی فشار می یاد بهمون. مجبوریم ماشین رو بفروشیم و همه طلاهای من رو همینطور. یه وام مضاربه ای هم باید بگیریم و با کمی قرض و قوله سر و تهش رو هم بیاریم.

یه پیشنهادی به بابایی دادم که خودم بعدش پشیمون شدم. اینکه خونه رو با خونه دایی عوض کنیم. اما مابه تفاوت رو باید قیدش رو بزنیم و همینطور نزدیک تر می شن به خونه جدیدمون که نمی خوام و ممکنه حرف و حدیث باشه. خلاصه به بابا گفتم که پشیمون شدم و کمک کنه بهشون بعد از تعویض وثیقه خونه رو بفروشن خودشون یه حیاط دار بگیرن. خاله طاهی هم سر این تعویض وثیقه خیلی اذیت شد تهران و به جای من کارهاش رو کرد با وجودی که سرماخورده بود و برف شدیدی اومده بود.

خودمون هم به امید خدا می خواییم بریم خونه جدید. از خدا آرامش و آسایش می خوام و همیشه دعا می کردم به خوبی و خوشی و به بهترین حالت ممکن بریم خونه جدید. من که خوشحالم چرا که نه. مزاحمت ها کمتر می شه. علی پریشب اصلا نخوابید تا اذان صبح. همش تو خواب گریه می کرد. دیگه کلافه شده بودم و سر درد شدید گرفته بودم. صبح اول آقا اومده ساعت 9.5 ما رو بیدار کرده . ساعت 10 که داشتیم صبحانه می خوردیم دایی و زن دایی اومدن تا نزدیکای اذان نشستن.!!!!خمیازه واقعا اعصاب خورد کن بودا یه روز جمعه ما خونه ایم!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)