علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 19 روز سن داره

قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا

دیدار خواهر برادری در بیمارستان

1403/1/5 10:31
نویسنده : مامان تربچه
162 بازدید
اشتراک گذاری

سال 1402 با تمام خوشی ها و ناخوشی هاش، پستی ها و بلندی هاش تموم شد و سال 1403 رو درحالی شروع کردیم که مامان همچنان بستری بود و چشم همه بچه هاش و باباجون منتظر و دستان همه رو به آسمون و لبها ذکر گوی یا من اسمه دوا و ذکره شفا بود و هست. به گفته پزشک عفونی مادر یک ماه باید داروی آنتی بیوتیک برای عفونت مهره کمر بگیره هر چند عفونت خون خوب شده. تا بعد سر وقت کلیه اش برن ببینن کی عملش کنن. توکل به خدا. تعطبلات عید پری جون اومده و با طاهره جون و بابا جون همراه مامان هستن و کمک حالش.

اولین شب عید رفتیم خانه خاله عید دیدنی و همینطور بچه ها رو برداریم که رفته بودن یاسوج و با خاله برگشته بودن. بعد با بچه ها رفتیم دایی سر بزنیم. دایی که خواب بود ما رفتیم. آخر شب همه خداحافظی می کردیم بریم که دیدیم دایی حالش خوب نیست. بعد از مدتی که قرص فشار دادن و یکم حال دایی بهتر شد، همه رفتن. ما هم داشتیم می رفتیم که حاج اصغر گفت اگر می تونین بمونین خلاصه ما یکم دست دست کردیم و سوار شدیم که بریم دیدم بابا خیلی نگرانه بهش گفتم بچه ها رو پیاده کن بریم برای یاشار شیرخشک بگیریم از داروخونه و برگردیم.

خلاصه بچه ها پیاده شدن و ما هم رفتیم خونه وسایل و شیرخشک برداشتیم و برگشتیم. ساعت دو بود که دیدم صدای ناله دایی میاد. عمه پری بالاسر دایی بود من هم رفتم. یکم ماساژش داد. چشماش بسته بود و به سختی نفس می کشید.

زنگ زدیم اورژانس. اومدن معاینه کردن و گفتن نه اونقدر حالش خوبه که بستری بشه و نه اونقدر بده که نیاز به بیمارستان داشته باشه. اما بابایی تصمیم گرفت بستری بشه و اونا هم جز نمازی جای دیگه ای نمی بردن. یک شب اورژانس بستری شد و بعد به طور اتفاقی منتقل شد به بخش عمومی یونیت6. دقیقا اتاق مامان!....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)