تحویل به مهد کودک
دیروز عصر علی زود خوابید و درنتیجه زود هم بیدار شد و دیشب هم خیلی بازی کرده بود و ساعت 12 نشده خوابش برد(تعجب می کنین؟ بله این شازده ماجرای هزار و یک شب داره با دیر خوابیدن). خلاصه صبحی ساعت 6.5 که داشتم آماده اش می کردم بیدار شد. تا چشماش رو باز کرد گفت می خواییم بریم عروسی؟ گفتم ان شالله. تو ماشین هم همش ازم می پرسید می ریم عروسی؟ اینجوری نگو مامان(من جواب می دادم انشالله) بگو می ریم. خلاصه رسیدیم مهد و علی هم جیغ و داد و فریاد که بریم عروسی. یا می گفت بریم اداره. ما هم عجب اشتباهی کردیم مزه اداره رفتن و شیطنت و بازیگوشی و بازی با همکاران رو زیر زبونش بردیم. دیگه از یادش نمی ره.
کار دارم....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی