عصر جمعه
جمعه زود برگشتیم خونه. بیشتر به خاطر فوتبال. من و علی خوابیدیم و بابایی و آآآ نشستن به دیدن فوتبال. نزدیک غروب هم بابا بیدارم کرد و گفت بریم خونه رو ببینیم. به آآآ هم که داشت می خوابید گفت بیاد. بازدید خونه همانا و رفتن پای قولنامه همانا. تو خونه چونه هاشون رو زدن و رفتیم بنگاه دایی و قولنامه کردیم. خانومه که مزون لباس عروس داشت کاغذ دیواری خونه رو یکم گلگلی کرده اما قشنگه. فقط دوتا عیبی که داره اینه که دوخوابست و از محل کارمون دوره. ولی من دوسش دارم. از خدا می خوام همه مستاجرا صاحبخونه بشن و همه کسایی که خونشون مناسبشون نیست خونه خوب و مناسب بخرن. و تو خرید خونه نه خریدار خیلی گرون بخره و فروشنده پول مفت گیرش بیاد و نه اینکه فروشنده کمتر از سود معقول و منطقی خودش گیرش بیاد. درواقع دونفر سود کنن.
از خدا خیر و برکت و سلامتی و آرامش می خوام. خانومه می گفت به توصیه مادر بزرگش وقتی اومد تو این خونه یه حلوا خیرات کرد برای اموات صاحبخونه های قبلی و دوتا شمع روشن کرد و خیلی براشون برکت داشت .من هم ان شالله انجام می دم.