پایان نامه
در اندر احوالات پایان نامه باید بگم که دیشب عمویی داشت می رفت تهران دادم دو تا صحافی پایان نامه ببره تا اساتید گرام امضا کنن ان شالله. الان هم عمویی زنگ زده که رسیده دانشگاه و آدرس کلاس استاد هاشمی رو دادم بره ازش امضا بگیره. به استاد هم گفتم دادشم می یاد تحویل می ده. امیدوارم نه استادا گیر بدن نه بقیه جاها. استرس دارم کمی تا اندکی.
سه تا فرم اول پایان نامه باید می ذاشتم که مشخصات خودم رو توش پر کنم و اساتید امضا کنن. دیروز بعد از کلاس رفتم صحافی ها رو تحویل گرفتم و با خستگی مضاعفی برگشتم خونه. خیلی خسته و گرسنه بودم. ترسیدم عمویی زود بره و تا رسیدم شروع کردم به پر کردن مشخصات. تو تا دیدی خودکار دستمه و این صحافی ها رو دیدی یه ذوقی کردی، و بعد کلی کولی بازی در آوردی که خودکارو بدم دستت تو پایان نامه نقاشی بکشی. خلاصه از تو اصرار و از من انکار. بمیرم که خیلی گریه کردی که بهت بدم....
الان با استاد و عمویی هماهنگ کرده بودم که عمویی بره پیشش. اما استا گرامی حالا یا یادش رفته یا به هر دلیلی گذاشته از دانشگاه رفته بیرون! قبل از اینکه عمویی رو ببینه. یعنی قال گذاشته الان عصبانی هستم از دستش خیلی زیاد. اینطوری خیلی من رو سر کار گذاشته خیلی زیاد. انگار وقت دانشجو هیچ ارزشی براش نداره! هیییییچ ارزشی.
خلاصه افتاد برای هفته بعد!!!!