علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 30 روز سن داره

قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا

پایان نامه

1391/12/1 12:12
نویسنده : مامان تربچه
247 بازدید
اشتراک گذاری

در اندر احوالات پایان نامه باید بگم که دیشب عمویی داشت می رفت تهران دادم دو تا صحافی پایان نامه ببره تا اساتید گرام امضا کنن ان شالله. الان هم عمویی زنگ زده که رسیده دانشگاه و آدرس کلاس استاد هاشمی رو دادم بره ازش امضا بگیره. به استاد هم گفتم دادشم می یاد تحویل می ده. امیدوارم نه استادا گیر بدن نه بقیه جاها. استرس دارم کمی تا اندکی.

سه تا فرم اول پایان نامه باید می ذاشتم که مشخصات خودم رو توش پر کنم و اساتید امضا کنن. دیروز بعد از کلاس رفتم صحافی ها رو تحویل گرفتم و با خستگی مضاعفی برگشتم خونه. خیلی خسته و گرسنه بودم. ترسیدم عمویی زود بره و تا رسیدم شروع کردم به پر کردن مشخصات. تو تا دیدی خودکار دستمه و این صحافی ها رو دیدی یه ذوقی کردی، و بعد کلی کولی بازی در آوردی که خودکارو بدم دستت تو پایان نامه نقاشی بکشی. خلاصه از تو اصرار و از من انکار. بمیرم که خیلی گریه کردی که بهت بدم....

الان با استاد و عمویی هماهنگ کرده بودم که عمویی بره پیشش. اما استا گرامی حالا یا یادش رفته یا به هر دلیلی گذاشته از دانشگاه رفته بیرون! قبل از اینکه عمویی رو ببینه. یعنی قال گذاشته الان عصبانی هستم از دستش خیلی زیاد.عصبانی اینطوری خیلی من رو سر کار گذاشته خیلی زیاد. انگار وقت دانشجو هیچ ارزشی براش نداره! هیییییچ ارزشی.منتظر

خلاصه افتاد برای هفته بعد!!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)