علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه سن داره

قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا

فرشته ای که زمینی نشد!

1395/7/10 9:32
نویسنده : مامان تربچه
197 بازدید
اشتراک گذاری

صبح روز سه شنبه 6 مهر بعد از اینکه علی رو رسوندم مدرسه برگشتم سر کار و تازه شروع به کار کردم که خاله پری زنگ زد و سراغ خاله صدی رو گرفت. من شب قبلش فقط دم در خونه شون خاله رو دیده بودم و بعد از اون خبری نداشتم. وقتی فهمیدم همون دیشب بستری شده و بیمارستان هست، و خاله پری هم ناراحته سریع زنگ زدم به بابا. متاسفانه فرشته کوچولوی ما پرپر شده بود. نگران حال خاله بودم. با هماهنگی که با بابا جونی انجام دادم که بره مدرسه دنبال علی و ماشین رو از اداره ببره،

رفتم بیمارستان. مستقیم رفتم طبقه سوم و عمه مهربون رو جلوی در اتاق خاله دیدم. اشاره کرد که برو تو و با من سلام علیک نکن به خاطر نگهبان. من هم رفتم تو. خاله به هوش بود اما کمی شکمش کج بود. من تو دلم نگران شدم. سراغ بچه رو ازم گرفت و من هم اظهار بی خبری کردم. خیلی ناراحت شدم. می گفت قبل از عمل صدای قلبش رو نشنیدن (همینکه زنگ خطر رو از قبل شنیده بود بهتر می شد بهش خبر داد) خلاصه هر بار که مثلا من می رفتم خبر بگیرم هی می گفتم nicu هست و حالش خوب نیست و ... هر چی مصلحت خداست و بسپرش به خدا و ... خلاصه ما هیچکدوم نمی تونستیم بهش خبر بدیم. نمی دونستیم حالا که تازه عمل کرده و حالش مساعد نیست چطوری بگیم! خاله هنوز چیزی نخورده بود یعنی نباید می خورد. خلاصه روانشناس بیمارستان اومد بهش گفت. با کمی مقدمه چینی... از اونجاییکه خیلی تودار هست و منطقی کمی تو فکر رفت و آروم گریه کرد. من و عمه خییییلی ناراحت شدیم. روانشناس به ما می گفت تنهاش بزاریم تا با موضوع بتونه زودتر کنار بیاد. خاله می گفت می بینم عمو سرو کله اش پیدا نیست!!!خاله می خواست نینی رو ببینه که روانشناس گفت اصلا نزارین و دلیلی نداره ببینه که تا آخر عمر تو ذهنش حک بشه. چه خودش چه باباش.

مدتی بعد رضوان هم اومد. مامان و رضوان و عمه بالا سر خاله بودن. من دنبال یه کار پرستاری رفتم یادم نیست چی بود... دیگه نفهمیدم چه مکالماتی داشتن. عمو هم می خواست بره پیش خاله که روانشناس گفت خاله کمی خلوت کنه چیزی بخوره تا یکم حالش بهتر بشه بعد عمو بیاد پیشش.

دکتر خیلی دیر اومد برای ویزیت مریضاش. علت رو پرسیدیم ازش گفت نه بند ناف گیر کرده بود نه خفگی بود و نه ضربه ای دیده بود! خودش هم علت رو نمی دونست. می گفت یه سری عواملی باعث لخته شدن خون در جفت و نهایت مرگ جنین می شه! کمی هم دفع مکونیوم داشته جنین ولی خیلی کم. حالا قرار شد برای خاله یه سری آزمایشات کبدی بنویسه. که خاله می گفت سر یاسین این آزمایشات رو انجام داده و مشکلی نداشته!! خلاصه علت مشخص نشد! دکتر دستور داد خاله رو شب مرخص کنن که از اون محیط بیاد بیرون.

عمو هم کارهای حسابداری رو انجام داده بود بچه رو ببرن دارالرحمه. شوهر عمه و گویا خان عمو و زنش و نمی دونم دیگه کسی بوده باهاشون یا نه بچه رو تحویل گرفتن بردن دارالرحمه.

با هماهنگی ایستگاه پرستاری ساعت حدودا 1 بود  که عمو اومد داخل تا آخر ساعت ملاقات. من مدتی تنهاشون گذاشتم و بعد به اصرار خودشون رفتم داخل.یکی از نگرانی های خاله و البته من این بود که حالا بقیه پرسیدن چی بگیم؟ عمو می گفت می گیم علتش مشخص نشد! همین.

دایی ریزه و زنش و مامان اومدن ملاقات. و من جام رو با زن دایی عوض کردم برم خونه وسایل نینی رو جمع کنم. سرم از درد داشت می ترکید. تا حالا چنین سر دردی رو تجربه نکرده بودم!!! هم مریض بودم و هم خیلی خودم رو جلوی خاله کنترل کرده بودم!!!

شب خاله مرخص شد و آوردنش. خاله پری اینا + پدر بزرگا و مادر بزرگا، خان عمو و زنش و دخترش، عموی2، عمه مهربون و شوهرش+ دایی ریزه و خانومش و ما خونه خاله بودیم.خاله پری خیلی ناراحتی می کرد و بمیرم کمی دعواش کردم!!!خودم هم ناراحت شدم. خوب ناراحت بود و باید تخلیه می شد.

عمه می گفت اصلا پیش خاله و عمو صحبتی از بچه نکنیم. اما امان از دست زن عمو !!! سیر تا پیاز جریانات بیمارستان و دارالرحمه رو برای همه و حتی خاله تعریف کرده بود... راست و دروغ جریان و اینکه آیا با نظرات و احساسات شخصی آمیخته بود یا نه رو الله اعلم!!! و اینکه اصلا برای چی به خاله گفته؟ عمدا یا از روی نادانی یا بی توجهی! یا شاید همینجوری بی هیچ دلیلی. خلاصه هنوز فرصت مناسبی پیش نیوده اما سر فرصت پای درد دلهای خاله خواهم نشست و باهاش همدردی می کنم و این تعریفات بیجا رو کمرنگ می کنم!!! زن خان عمو را هم سر فرصت با لحنی خوش، گوش مالی می دهیم!!! تا باشد از این غلطهای اضافی و بی جا نکند و هم درس عبرتی برای دیگران باشد...البته بعضی ها را فقط خدا می تواند سر جایشان بنشاند!!!واقعا!

 

پسندها (1)

نظرات (3)

خاله پری ناراحت
8 آبان 95 10:43
سلام عزیزم من همچنان ناراحتم با گذشت یک ماه هنوز هم گریه ام میگیره با یاداوریش حیف شد واقعا خدا کمکش کنه ایشالا دلم ریش میشه هر با میبینمش نمیتونم تو چشم صدیقه نگاه کنم خودم اشکم میریزه فوری وای عزیزم... آره همه خیلی ناراحت شدیم... اما آیه قرآن هست: با هر سختی آسانی است...
خاله پری
15 آبان 97 11:06
قربون آیلین خوشگلم بشم که واقعا آرامش بعد سختی بود و دقیقا دوسال (البته دو روز زودتر) بعد این اتفاق اومد جای خواهریشو پر کنه هم برا ماها هم مامان و باباش
به قول آنا اف: یانوغ یرینگ یاماغو در.
مامان تربچه
پاسخ
یانوغ یرینگ یاماغو در.محبت
جیگر منهآرام
مامان پریمامان پری
29 اردیبهشت 98 10:42
خدا گر ز حکمت ببندد دری...زرحمت گشاید در دیگری