علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه سن داره

قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا

دختر عمه و ...

1395/4/21 10:35
نویسنده : مامان تربچه
219 بازدید
اشتراک گذاری

دختر عمه ریزه بعد از چندین ماه بیماری و درد و رنج و ناراحتی اطرافیان در 50امین روز بستری اش تو آی سی یو به رحمت خدا رفت. روحش شاد.

عید فطر با دایی ریزه و خانمش رفتیم آقداش و فرداش حمزه علی و بعد هم اصفهان برای عیادت دختر عمه. پنج شنبه شب هم آمدیم خانه عمه هم سر بزنیم و هم دلداری اش بدیم. عمه خیلی داغون و ناراحت بود. نگران زمین گیر شدن دخترش بود. عمه ای که همیشه دوست داشت بچه هاش برن سر کار و ... حالا دیگه از سر کار رفتن دخترش راضی نبود و می گفت حالش رو وخیم تر کرده... از دخترش ناراحت بود که به حرفش گوش نکرده و به خودش نرسیده و اصرار داشته بره سر کلاس... از داماد دلخور بود که درست رسیدگی نکرده...خلاصه گویا اختلافاتی هم اخیرا بینشون پیش آمده و این روی اعصاب دختر عمه اثر گذاشته و بیماری تشدید شده. متاسفانه بیماری لوپوس ارتباط مستقیمی با اعصاب داره! نمی دونم گاهی انسانها چی فکر می کنن مگر دنیا چه ارزشی داره که آدم بخواد اعصاب دیگران رو خورد کنه و یا دو به هم زنی کنه!!! من نمی خوام و نمی تونم اون شرایط رو قضاوت کنم اما در کل می گم آدم نباید دل کسی رو بشکنه. خداوند به انسانها عقل و فهم داده و یه زبان شیرین که جوانب رو بسنجن و منطقی مشکلاتشون رو حل کنن!!!حالا این سرزنش ها هیچکدوم دختر عمه رو به زندگی برنمی گردونه و داغ عمه و اطرافیان رو تسکین که نمیده هیچ! بدتر هم می کنه!!!

دختر خوش رو و خوش خنده ای که هیچوقت ناراحتی اش رو بروز نداد و همه رو ریخت در قلب خودش...با یتیمی و سختی بزرگ شد و با هزار امید ازدواج کرد! بچه دار نشد و غم درونش سنگین تر شد! بیماری که با اومدنش و پیشرفت زیادش، ناراحتی بچه دار نشدن رو کمرنگ کمرنگ و شاید بگم پاک کرد، بسکه خودش سنگین بود! و روز به روز اعضای بیشتری رو درگیر می کرد. به دنبالش داروهایی که عضوی رو درمان می کرد و عضو دیگری رو نابود!!! و درد و درد و درد ...روحش شاد!

امروز تشییع هست. هرچی سبک سنگین کردیم دیدیم نمی رسیم بریم.ان شالله پنج شنبه برای مراسم سوم و هفته می ریم. موقع عیادت دختر عمه هیچ وقت فکر نمی کردم هفته بعد بخوام برم مراسمش!گریه

بابایی همچنان درگیر پروژه عمو ریزه هست. الان قرار بود از باربری بیان و وسایل رو بار بزنن ببرن اصفهان!!! به قول بابایی چه آب بخوری چه یه زندگی رو بپاشونی... اما از این آب خوردنا تا بگی تاوان سنگینی داره!!! چوب خدا صدا نداره...

 

 

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان پریمامان پری
29 اردیبهشت 98 10:43
خدا رحمتش کنه