علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه سن داره

قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا

سفری دراز در پیش است....

1393/2/1 13:32
نویسنده : مامان تربچه
155 بازدید
اشتراک گذاری

عمو ابر و خانومش سفر حج هستن و ان شالله آخر هفته بر می گردن.

کار شوهر عمه ریزه بالاخره جور شده برای ایتالیا. فعلا شش ماهه می رن به امید خدا. پنجشنه همه دست به دست هم دادن و خونه شون رو بار کردن و باهم رفتیم خونه پدر شوهرش. خونه اونا علی همش می گفت عمه می خوایین برین خونه جدید؟ خیلی اینجا بمونین بعد برین خونه جدید! انگاری بچم خودش می دونست چه خبره. شش ماهی وسایلشون اونجا می مونه بعد برگشت می رن بوشهر. دیگه شیراز بای بای فعلا.

دلتنگی اطرافیان در آشکار و پنهان از همین حالا خودش رو نشون می ده. ما جمعه برگشتیم اما خودشون امروز برگشتن. فردا شب هم می رن تهران و بعد ....

من و بابایی خوشحالیم. خدا پشت و پناهشون باشه. آنا و پدرشوهر عمه بیشتر ناراحتی و دلتنگی شون مشخصه. 

امشب دوست داشتم دعوتشون کنم. تا ببینم چی می شه.

بابایی به آنا و بقیه دلداری می ده که نگران نباشین ما می ریم بهشون سر می زنیم.عموی ارشد هم این حرف رو زده البته به خودشون. حالا ببینیم کدوم به واقعیت می پیونده. هر چی خیر و صلاح باشه.

چقد دوست داشتم شرایطی برام فراهم بشه که مدتی خارج از کشور زندگی کنم (به خوبی و خوشی صد البته) خصوصا برای ادامه تحصیل...الان غبطه می خورم براشون ولی حسودی نمی کنم اشتباه نشه لدفن. حالا که شرایط ادامه تحصیلی نداریم خیلی دوست دارم برای گردش بریم.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)