علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه سن داره

قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا

خواب عمیق بعد از یک بحران تب و لرز

1390/2/26 8:27
نویسنده : مامان تربچه
414 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم آخر هفته گذشته بد جوری تب کردی... مامان اینا + خاله پری اینا هم اومده بودن سالگرد بهمن بیگی و شب خونه مون بودن... تو اونقدر تبت زیاد بود که من نبردمت مراسم در حالی پارسال که هنوز چله ات تموم نشده بود رفتی مراسم خاکسپاریش (خدا بیامرزش که ووواقعا به مردم خدمت کرد) شب هم یک بند گریه می کردی که آخرش آقاجون موفق شد تو رو آروم کنه و بخوابونه...

بالاخره دیروز عصر بابایی وقت کرد و بردیمت پیش فوق تخصص اطفال... البته تو خیلی بهتر شده بودی... وارد درمونگاه که شدیم تو شدی یه بچه دیگه... شلوغ و شیطون و پر تحرک که همش مثل ماهی از تو بغلمون لیز می خوردی و می خواستی به همه چی دست بزنی... یه آزمایش مدفوع هم برات نوشته که من نمی دونم چطوری ازت نمونه بگیرم!خیال باطلباید منتظر بمونم! تو مطب هر کاریت کردیم نزاشتی وزنت کنیم..دکتر هم می گفت این بچه ای که من می بینم مشکلی نداره...قد و وزنش هم معلومه خوبه اذیتش نکنین... گوشت هم عفونت نداشت به لطف خدا... فقط باید آب بیشتر بهت بدیم و شب هم جات رو خنک کنیم....

فقط می خواستی مامان اینا رو یکم نگران کنی و وسلام! اما من و بابات دیگه خیلی بیشتر قدر سلامتی ات رو می دونیم... دیشب خونه آآآآ خوابیده بودی و هر چی منتظر شدیم بیدار نشدی بریم خونه و ما هم اونجا خوابیدیم... قربونت برم اینقدر در طول روز شیطونی کرده بودی که شب از ساعت 9 خوابیدی تا اذان صبح که شیرت رو دادم باز خوابیدی تاااااااااا .... نمی دونم دیگه الان بیدار شدی یا نه!!!؟؟؟ واقعا برام لذت بخشه که تو اینطوری بخوابی عزیزم...

پسندها (1)

نظرات (2)

خاله جون
27 اردیبهشت 90 9:21
سلام خاله ریزه خوشگل من خیلی دلم برات تنگ شده ولی چکار کنم که درگیر درسم، نمیتونم بیام ببینمت. چقدر دوست دارم راه رفتنت رو ببینم، حالا دیگه برای خودت مردی شدی مواظب خودت باش، به مامانی هم کمک کن تا رو پروپوزالش کار کنه فدات فدات یه بوس برات
مامان پریمامان پری
28 اردیبهشت 98 15:15
💐