علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه سن داره

قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا

آخرین روز ماه رمضان

1391/5/28 10:30
نویسنده : مامان تربچه
211 بازدید
اشتراک گذاری

امروز اگه خدا بخواد آخرین روز ماه رمضونه... امسال به لطف خدا خیلی خوب بود. بیشتر تونستم روزه بگیرم. یعنی اگه امروز بشه آخرین روز 10 روز قضا دارم...

بیشتر سحری ها رو عمه ها و عموها اومدن خونمون دور همی خوردیم. اولش من دوست داشتم راحت باشیم هم به خاطر لباس پوشیدن و هم اینکه بخوام دیرتر پاشم یا کار داشته باشم و آشپزخونه زیاد بهم نریزه که بخوام بشور بساب کنم. من چون می رم سر کار بعد سحر ظرفا رو می شورم و آشپزخونه رو تمیز می کنم چون تا ظهر معلوم نیست چی سر خونه بیاد از دست پشه و مورچه!!! هم اینکه ظهر وقعا حالش رو ندارم. یه روز فقط نشستم تا دم افطار آشپزخونه بهم ریخته بود!!!دیگه درس عبرت شد!... خلاصه بعد دیدم دور همی بیشتر می چسبه و آقای پدر هم خواب آلود نمی شینه سر سفره بیشتر هم می خوره. تازه عمه مدینه اذون نگفته نصف ظرفا رو شسته. تا بابایی مسواک بزنه و وضو بگیره من هم بقیه کارا رو می کردم و تموم... خوب بود در کل...

پنج شنبه شب هم افطاری دادیم تو باغ جنت. خیلی خوب بود خدا رو شکر.بیش از 140 نفر غذا پختیم.خورش قیمه درست کردیم با برنج. عمه ها خیلی کمک کردن دستشون درد نکنه.اولش قرار بود برنج رو بدیم بیرون اما عمه ها اصرار کردن خودمون بپزیم. ان شالله خودشون خونه بخرن ما بریم کمکشون...(افطاری برای خونه بود)

بعد از سحری فرداش هم مامان مرجان و خاله ها کمک کردن ظرفا و آشپزخونه رو شستیم و مرتب کردیم. اونا صبح برگشتن یاسوج و من هم تا شب مشغول تمیز کردن خونه و جارو کشیدن و گردگیری و اینا بودم...

شاید امروز بریم سمت سمیرم... بعدا می یام تعریف می کنم...

 راستی صبح خودمون رو وزن کردیم من 53.8 و بابایی 64.8... من 0.6 و بابایی 2.4 کم کردیم... ما نه استعداد چاقی داریم نه لاغری. فک می کردم یه 5-6 کیلویی کم می کنم... (البته دوست نداشتم )

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله جون
6 شهریور 91 11:29
وايييييييي!!!! استعداد چاقي و لاغريتون منو كشته...هههههه
حالا حتما" بايد بگي ما برگشتيم.......وج...اه اه اه اينقد بدم مياد از اينهمه شفاف سازيت!!!!!!!!!


چه کنیم که مثل شما با استعداد نیستیم خاله!!!
مگه بده آدم شفاف باشه عزیزم. تازه اینا رو واسه این نوشتم که یادم نره... برای فان...همین...
خاله طاهی
17 شهریور 91 16:47
چه قدردلم برا همه چی تنگ شد!!! ماه رمضون، علی کوچولو، شماهاااااا خیلی مواظب علی باشا ، ایشالا میبینمش تا 2 روز دیگه