نقل مکان موقتی بدون بابا
بابا به مدت سه هفته رفته سفر و ما سه تایی این مدت رفتیم ولفجر.واسه اینکه تنها نباشیم و بچه ها هم تو آپارتمان اذیت می شدن.
خلاصه اوضاعی داریم. هفته اول که می شه هفته آخر ماه رمضان و واقعا سخت بود تو این گرما با دوتا بچه هی بری ولفجر هی برگردی.
هفته دوم تصمیم گرفتم بیشتر بیام خونه خودمون و دوشب خونه خودمون بودم. شب اول که غروب رسیدیم خونه و فرداش سر کار بودم شب دوم علی مریض احوال بود و نصف شب بدجوری بالا آورد. اونم تو خواب.. خلاصه فرداش کلا مشغول جمع و جور کردن بودم و شستن و تمیز کردن. عصرش هم دممون رو گذاشتیم رو کولمون برگشتیم خونه بابا...مریضی و بی حالی علی یک طرف و فاینال زبان خودم یک طرف ... رفت و آمد و داداشی و توقعات عمه پری و بقیه برای تردد و ... اداره و کار و دست تنها بودن یک طرف... خلاصه بعد از فشاری مضاعف به لطف خدا فاینالم خیلی خوب شد و کمی تا قسمتی خستگی ام دراومد.
هفته سوم کمی اوضاع بهتر بود. اما دیگه بچه ها همش چشم انتظار بابا بودن و خسته شده بودن.
سه روز دیگه مونده تا بابا بیاد
متاسفانه مشغله ام زیاد بود و ننوشتم این چند روز رو
که هر روزش مثل یک ماه فشار بود...