علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 30 روز سن داره

قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا

باباخره اومدم

1390/6/26 11:12
نویسنده : مامان تربچه
336 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلکم، شیطونکم، وروجکم، پسر گلم، قند عسلم، تاج سرم، عزیز دلم...

بالاخره مامای اومد به وبلاگت سر بزنه...

بابایی که هنوز وبلاگت رو ندیده... می دونم که خیلی خوشش می یاد.

تو این سه ماه اتفاقات زیادی افتاده. خاله صدی عروس شد (همگی بگین ماشالله)، خاله طاهی ارشد قبول شد و دایی مهدی برخلاف پیش بینی اطرافیان کنکور سه جا قبول شد (بازم همگی بگین ماشالله) و فعلا همشهری هستیم.از همه مهمتر دایی آچار فرانسه رفته خواستگاری (هزار ماشالله). ان شالله هرچی خیره براش پیش بیاد. ما که خیییییلی دوستش داریم و براش دعا می کنیم. تو هم به اون قلب مهربون و دستای  کوچولوت براش دعا کن عزیزم....

خونه تهران رو با تمام خاطرات خوب و بد و انتظار و دلتنگی و سختی و شیرینی تولد فاطی و دوران سخت حاملگی دور از آقای پدر و درس و دانشگاه و کار و انتقالی باید تخلیه کنیم. من که خوشحالم اون شرایط سختی و به یمن  قدمهای کوچولو و مبارک تو و فاطی عزیز و به لطف بی نهایت خدا به من و بابایی و خاله پری و عمو ارسلان به سر اومده. و از خدا می خوام از حالا به بعدش هم مثل قبل کنارمون باشه و بهمون کمک کنه. آمین.

من الان درگیر کلاس حسابداری بودم که فردا یه پروژه ازش باید تحویل بدم و  وسلام!!!!!!!! اما پایان نامه سری دراز دارد..........

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)