علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه سن داره

قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا

از 93 تا 94

1394/1/5 11:54
نویسنده : مامان تربچه
226 بازدید
اشتراک گذاری

روز آخر اسفند عقد ه*اجر بود. بارندگی خیلی شدید بود بابایی هم شب قبل خیلی دیر اومده بود خونه و صبح جمعه می خواست استراحت کنه. واقعا اسفند ماه خیلی پر مشغله بودیم. خلاصه بلند شدیم حاضر شدیم و رفتیم. آخرای عقد رسیدیم محضر بعد از ناهار هم بابا یکم استراحت کرد و برگشتیم شیراز. تو برگشت مامان بابای بابایی و عمو ریزه هم همراهمون بودن. بابا اینا هم با ما برگشتن. تو راه با موضوع ازدواج هی سر به سر عمو ریزه گذاشتن که بیا و راضی شو واسه همین دختری که می گیم پا پیش بذاریم و ...

رسیدیم شیراز آقا جون می گفت بابا من رو برسونه خونه و بعد اونا رو برسونه. شک هم کردم که حتما باهاش کاری دارن ولی اول اونا رو رسوندیم و گفتیم بعد از شام می یاییم.

به علی قول داده بودم سفره بچینم. بعد از شام رفتیم سبزه و ماهی گرفتیم تا سفره رو تکمیل کنیم.

بعد هم رفتیم خونه دایی اینا و بابایی عمو ریزه رو برد تو اتاق واسه جلسه خصوصی و مخ زنی. خلاصه قرار بر رفتن شد...

پسندها (1)

نظرات (0)