علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه سن داره

قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا

سفر حج

1393/9/11 13:37
نویسنده : مامان تربچه
217 بازدید
اشتراک گذاری

همیشه دوست داشتم برم حج. از اون موقعی که آبجی بزرگه و داداش بزرگه رفتن تا همیشه. یه معلمی داشتیم می گفت بچه ها از خدا حج با معرفت بخوایین. این حرفش واقعا من رو به فکر برد.

حتی سفر کربلا هم که رفتیم من برای حج خیلی مشتاق تر بودم. دروغ چرا!؟ اونجا خیلی خواستم از خدا که قسمتمون کنه. خدا رو شکر همسری دارم که اهل زیارت هست. حتی بیشتر از من. خودش سفر حج رو برای مهریه ام گذاشت. سال 90 طرحی اومد اول برای خودشون و خانوادشون که حج ثبت نام کنن و کردیم. و بعد برای عموم آزاد شد. تو فامیل و آشنایان خیلی ها رو تشویق به ثبت نام کرد.

خلاصه اولویت ما پارسال شده بود اما به خاطر امتحانات بابا نتونستیم بریم. الان باز درامده و من با این شرایط نمی دونستم می تونم برم یا نه. سرچ کردم دیدم که تو ماه هشت هم رفتن! و من کلی خوشحال شدم. از خدا می خوام اگه قسمتمون می کنه خودش محافظمون باشه.

علی رو هم می بریم. یعنی بدون علی اصلا ثبت نام نمی کردم! اون موقع که ثبت نام اولیه کردیم علی یک سال و نیم بود.غزززززیزم!

از خدا می خوام سفر حج رو برای همه مشتاقان و نینی های بعدیمون هم قسمت کنه.

تو این مدت تا 18دی که برای کاروان ثبت نام کردیم خیلی کارها و مطالعات دارم!!!خدایا کمک کن.

 

 

پسندها (1)

نظرات (2)

خاله طاهی
17 آذر 93 22:18
ایشالا که زیارتتون قبول باشه و سفرتون همراه با سلامتی و خوبی و خوشی باشه علیِ عزیزم خیلی دلم برات تنگ شده، (دلم برات یه ‌ذره شده!) خیلی دوست دارم زوتر ببینمت. وقتی پشت تلفن بعد مدت‌ها صحبت کردیم و بهت گفتم دلم برات یه ذره شده دستت رو مچ کرده بودی و به من می‌گفتی دلت دیگه جا نداره ؟)))))))) علی جان دلم دیگه جا نداره و ایشالا زودتر می‌بینمت. امیدوارم همیشه و همیشه شاد باشی عزیزدل خاله. ای کاش این وبلاگ این امکان رو می‌داد که ما هم بتونم برات پست بذاریم. علی جان، خیلی خاطرات شیرینی ازت دارم که امیدوارم یادم نره و بزرگ شدی همش رو واست تعریف کنم
مامان پریمامان پری
29 اردیبهشت 98 10:49
یادش بخیر