علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 19 روز سن داره

قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا

دیدار با همکار مهاجر

طبق هماهنگی که همکار قبلا رییس انجام داده بود من و دوستم به همراه ایشان یه قرار ملاقات با همکار مهاجر گذاشتیم. ایشان بیش از یکسال هست که رفته کانادا و الان جهت همراهی خانوم و دختر کوچکش اومده ایران یه سر بزنه و برگرده. بسیار راضی بود از شرایط شغلی و زندگی اش در اونجا. البته اصل قضیه این بود که ایشان بسیار قوی وارد شد. سطح زبان عالی، حسابداری عالی، دوره های بین المللی عالی و البته کمی شانس خوب که در نتیجه نیت خوبش بوده صد در صد. و توصیه اکید کرد برای یادگیری زبان. کلی رفتم تو فکر که چقدر فسیل شدیم تو این اداره. برگشت به اداره هم برای اولین بار پس از مرخصی، کانتکت با رییس محترم داشتم. مشکلی در اتوماسیون پیش آمده بود که نامه های جدید ارجا...
6 آذر 1402

مهاجرت واقعی

چند سالی هست که بابا مایل شده زندگی تو یه کشور دیگه رو تجربه کنه. یک زمانی چقدر برای ما سخت بود جابجایی به مرکز شهر که حکم مهاجرت داشت برای خودمون و اطرافیان، اما الان از مرزها هم گذشتیم. روشهای مختلفی رو با جدیت بررسی کرده من هم از همکارانی که اطلاعات دارن مشورت می گیرم و هر از گاهی به بابایی می گم. یه مدت که با دوستش پارسا به من اصرار می کردن از طریق تحصیل بیا. اما واقعا با سه تا بچه با نیازهای مختلف نوجوانی و کودکی و نوزادی، شاغل بودن، ناراحتی های جسمی که بیشتر شده ، من چطور وقت و انرژی داشته باشم درس بخونم؟ که اولین قدمش هم اخذ مدرک آیلتس هست!! درسته دوست دارم اما این کافی نیست. دیگه نمی تونم از بچه هام بزنم.  روش بعدی گر...
8 مرداد 1402

یاشار عزیزم یکسالگیت مبارک😘

پسر گلم، وروجک شیطونم، با قدم های کوچولوت زندگی ما رو شیرین تر کردی. بعد تولدت خدا یک محبتی به دلم انداخته که حد و حساب نداره. هم احساساتی تر شدم و هم منطقی تر و پخته تر. کارهام خیلی بیشتر شده اما زندگی معنای بهتری پیدا کرده. ما همگی عاشقتیم. وقتی میاییم خونه چه من چه بابایی با دیدنت و ذوق کردنت و گریه های از روی نازت؛ خستگی مون در میره. حمزه عزیزم خدا پشت و پناهت باشه و سالم و شاد باشی که مسولیتت خیلی بیشتر از قبل شده آقای ایالوار و گرفتار من😘 علی عزیزم ممنونم ازت که اینقدر کمک حالم شدی. روزایی که خونه نیستی یکم اذیت میشم و بیشتر قدرت رو میدونم. 😍 محمدباقر عزیزم ممنونم که اینقدر قشنگ با داداشی بازی می کنی و قربون صدقه اش میری ...
8 مرداد 1402

لات آری؟

کمتر از دو ساعت مونده به اعلام نتایج.  بابایی بسیار امیدوار هست و من منتظر یعنی از بین ما و همکارا کسی میبره؟  من دعا میکنم بهترینها اتفاق بیفته برای همه. تا ببینیم رسالت ما چی هست و کجا باید ایفای نقش کنیم.  خیلی از برنامه ریزی های زندگی مون و قدم هایی که می خواستیم برداریم لنگ این روز بود.  الهی سرنوشت ما را خیر بنویس تقدیرت مبارک باد!🙏
16 ارديبهشت 1402

به اداره بر می گردیم (نسخه شماره 3)

نه ماه مرخصی که اصلا نمی دونم چطوری تموم شد و شب و روزش به جز تاریک و روشن شدن هوا برام فرقی نمی کرد، تموم شد. و من برگشتم به اداره. شکر خدا خانم حیدری باهام همکاری می کنه تا حدودی و صبحها زودتر میاد تا من بتونم آماده بشم. البته کلا این چند روز تاخیر داشتم  که امیدوارم با شناور شدن ساعت کاری حل بشه. صبح ها دو ماراتن داریم تو خونه. علی خیلی خوب شده مدرسه رفتنش. اما محمدباقر پا گذاشته جای پای علی و صبحها خیلی قر می زنه تا میره. همش برای سرویس معترض هست.بچه های سرویس اذیتش می کنن. صبح با راننده شون که خانم خیلی خوبی هست صحبت کردم که محمدباقر رو جلو بنشونه و به بچه ها تذکر بده تا به امید خدا این چندروز باقیماده به خوبی سپری بشه. ...
12 ارديبهشت 1402

تغییر سمت

خدایی در این شب قدر و شبهای دگر تا صبح باید خدا رو شکر کنم بابت این سه نعمت بزرگی که به من و همسر عزیزم داده. خدایا شکرت خدایا دامن همه منتظران رو با بچه های سالم و صالح سبز کن آمین یا رب العالمین
21 فروردين 1402

دبیرستان شهید دستغیب

به توصیه معلمان علی دو روز مونده به آزمون علی رو که داشتم می بردم برای ثبت نام دبیرستان معارف تو خیابون خلیل (ثبت نام زاپاسی) بعدش بردمش دبیرستان دستغیب. یعنی از دیدن مدرسه خودم هم مثل علی جان شگفت زده شدم. محوطه عالی، کلاسها استاندارد، برخورد پرسنل عالی، چندتا دانش آموز تو حیاط چقدر مودب... در و دیوار مدرسه پر از عکس دانش آموزان افتخار آفرین تو حوزه قرانی، ورزشی، هنر و موسیقی با علی جان تو محوطه قدم زدیم و باهم رفتیم تو راهرو. تو ویترین ها پر بود از کاردستی های بچه ها که فک کنم نصفشون رباتیک بودن. علی هم عاشق رباتیک دیگه .... کلی علی از مدرسه خوشش اومد دیگه دید که تو اون مدرسه هم همش کتاب نیست فعالیت فوق برنامه هم هست. خیلی دوست دا...
26 خرداد 1401