علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 30 روز سن داره

قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا

تفریحات آخر هفته و مقدمه ماجرای مهم

1392/10/28 7:59
نویسنده : مامان تربچه
160 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه بابایی آخرین امتحانش رو داد و پنجشنبه تصمیم داشتیم یه مسافرت بریم آخه یکشنبه میلاد پیامبر بود و تعطیل. بابایی مرخصی شنبه رو نگرفته بود و نرفتیم.

گفتیم روز جمعه بزنیم به کوه و دشت. آخر شب جمعه با بابایی رفتیم مرغ بگیریم. من و علی تو ماشین بودیم و بابایی داخل مغازه نیمه باز بود و خیلی طول کشید تا برگشت. گفت صاحبخونه خونه ای که یک ماه پیش دقیقا شب یلدا دیده بودیم رو تو مغازه دیده و صحبت خرید خونه شده. ظاهرا آقاهه منصرف شده بوده و همون عصرش دوباره تصمیم به فروش می گیره و می زاره بنگاه و به بابایی می گه بیا خونه رو بگیر باهم راه می یاییم. بابایی هم می گه فردا یه سر می یاییم خونه رو دوباره ببینیم و این شد مقدمه خرید خونه بعد بیش از یکسال. آقای همسایه که باباش به تازگی فوت کرده رو هم می بینه که از غم پدر خیلی افسرده و ناراحت بوده. خلاصه ما جمعه رفتیم کوهمره سرخی که پر از برف بود و کلی گشتیم تا یه جای نیمه خشک توی برفا پیدا کردیم و نشستیم. ما بودیم و مامان بابا و دکتر اینا. آی سرد بود آی سرد بود و چقدر باحال بود اما بدیش این بود که علی هی تو برفا بازی می کرد و خیس می شد و تا می اومدم لباسش رو عوض کنم وسطش بازیگوشیش گل می کرد و نیمه پوشیده فرار می کرد. شب هم دیدم چشماش قرمزه و به قول مامی شوشو احتمالا سرما خورده!این هم از عواقب رفتن تو برف با بچه!!!صبحی با تایلوفن تحویلش دادم مهد چون احساس کردم یکم تب داره.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)