تولد سه سالگی
امسال چون تولدت تو دهه فاطمیه بود جشن نگرفتیم. چند تا کادوی اسباب بازی و وجه نقد گرفتی که با دیدن هر کدوم کلی ذوق کردی و دویدی و چرخیدی و جیغ زدی . خیلی جالب بود. روز تولدت هم بردیمت آتلیه. کاری که سه ساله می خوام انجام بدم و نمی شه. خوب ایستادی و البته ژست هایی که عکاس می گفت رو تغییر می دادی و تو ذهنت همش به این نورها فکر می کردی و دنبال یه فرصت بودی عکاس بره بیرون و بری کنجکاوی هات رو انجام بدی.. من فکر نمی کردم بند بشی. چون قبلا یه عکس 3در4 واسه پاسپورتت به سختی گرفته بودیم. هر موقع گرفتم عکسا رو اینجا می ذارم.
نویسنده :
مامان تربچه
11:52
ابوتوس
دیروز آغاها و آناها رفته بودن شهرستان برای تشییع جنازه دختر عموی اسلا. بماند که خبر تکان دهنده و ناراحت کننده ای بود و ما از جزئیاتش هنوز چیزی نمی دونیم. خلاصه قرار بود من و بابایی کلید برداریم که دوتایی یادمون رفته بود و بابایی هم سوئیچ زاپاس رو برده بود(چون شب قبلش تو با سوئیچ اصلی که کلیدای خونه هم روش بود، بازی می کردی و من یواشکی از دستت گرفتم و گذاشتم تو جا کلیدی اما بابایی همه جا رو گشته بود دنبالش جز جا کلیدی) و ما پشت در موندیم. عمه می خواست خونه تکونی کنه یا شایدم استراحت کنه و من نمی خواستم مزاحمش باشیم. تصمیم گرفتیم بریم خرید عید. تو هم نه کلاه داشتی نه کاپشن و نه کفش و نه شلوار. با دایی مهدی رفتیم خوابگا و دایی زحمت کشید تو رو ...
نویسنده :
مامان تربچه
12:45
پایان نامه
در اندر احوالات پایان نامه باید بگم که دیشب عمویی داشت می رفت تهران دادم دو تا صحافی پایان نامه ببره تا اساتید گرام امضا کنن ان شالله. الان هم عمویی زنگ زده که رسیده دانشگاه و آدرس کلاس استاد هاشمی رو دادم بره ازش امضا بگیره. به استاد هم گفتم دادشم می یاد تحویل می ده. امیدوارم نه استادا گیر بدن نه بقیه جاها. استرس دارم کمی تا اندکی. سه تا فرم اول پایان نامه باید می ذاشتم که مشخصات خودم رو توش پر کنم و اساتید امضا کنن. دیروز بعد از کلاس رفتم صحافی ها رو تحویل گرفتم و با خستگی مضاعفی برگشتم خونه. خیلی خسته و گرسنه بودم. ترسیدم عمویی زود بره و تا رسیدم شروع کردم به پر کردن مشخصات. تو تا دیدی خودکار دستمه و این صحافی ها رو دیدی یه ذوقی کردی، و...
نویسنده :
مامان تربچه
12:12
عقد همکار
امروز دو تا از همکارامون با هم عقد می کنن. ما فقط یه دختر مجرد داشتیم که هم خوشگل بود و هم خیلی مرتب و خوش تیپ و ناز. پارسال که این همکار به طور موقت اومده بود به این واحد دل یکی از همکاران رو برده بود و وقتی برگشت تهران و انتقالی دائمش درست شد و دوباره اومد پیش ما، باهم نامزد کردن و امروز هم قراره عقد کنن. من که خیلی براشون خوشحالم. ان شالله خوشبخت بشن که واقعا به هم می یان. ان شالله همه دختر پسرای مجرد یکی هم کفو و هم شان خودشون پیدا کنن و به وصال برسن. از جمله دایی محسن. ان شالله.
نویسنده :
مامان تربچه
11:23
ناناز خاله
حجامت
در جریان درد کتف و گردن باید بگم که پس از تلنگری که همکارم داد که گفت "فکر اساسی هم برای گردنت نمی کنی" و اطلاعاتی که تو خط واحد از یکی گرفتم ، مراجعه کردم به طب سنتی. 7جلسه بادکش کتف کردم و یک جلسه ماساژ و روز شنبه هم حجامت کردم. حالا یه جلسه ماساژ مونده و حجامت اخترعین (نمی دونم چی هست) امید به خداو امیدوارم جواب بگیرم بابایی رو هم بفرستیم جواب بگیره.
نویسنده :
مامان تربچه
10:13
کلمات جدید
عزیزم کلمات جدیدی یاد گرفتی که من و بابا و بقیه از شنیدنشون به وجد می یاییم. دایی مهدی رو دایی میتی صدا می زنی و یاد گرفتی دهنتو مثل ماهی کنی. بقیه هر چی می گن سعی می کنی تکرار کنی واین برای ما خیلی جالبه. چقدر شیرینی قند تو قندون برات می خونم از دل و از جون دیروز عصر از سر کار آژانس گرفتم رفتم خونه که دیدم خاله داره سفره می ندازه. بعد ناهار ساعت 2.5 بود که مامان و بابا رفتن خونه دایی محمدعلی. من و صدی هم در یک عملیات انتهاری دکور سالن رو عوض کردیم و انباری آشپزخونه رو ریختیم بیرون که مرتب کنیم. خیلی خاک گرفته بود(با وجودی که مامان خیلی اونجا رو جارو می زد.) خلاصه شک کردیم موشی چیزی باشه و همه وسایل رو منتقل کردیم به ات...
نویسنده :
مامان تربچه
10:09
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
بابایی دوستت دارم در اولین فرصت می یام....
نویسنده :
مامان تربچه
20:46
پوشیدن دمپایی و کفش
هنوز نمی دونی کدوم لنگه رو با کدوم پات بپوشی. نمی دونم چرا بر حسب تصادف هم که شده یه بار درست نمی پوشی. هفته قبل داشتی می رفتی دسشویی که دیدم اشتباه پوشیدی و وایسادی با تعجب و تفکر یه کم نگاه پات کردی و درآوردی درست پوشیدی. من هم ذوققققققققققناک!!!! باید می دیدی. کلی بوست کردم..... اگه این شیرین کاری هات نبود که تا الان از خستگی کار و خونه و ترو خشک کردن دق کرده بدم... خدا حفظت کنه عسیسم...........
نویسنده :
مامان تربچه
10:48