علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 26 روز سن داره

قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا

مکالمه تلفنی

1392/7/23 8:44
نویسنده : مامان تربچه
171 بازدید
اشتراک گذاری

ماههاست (دو تا سه ماه) که سرفه های علی قطع نمی شه. کم و زیاد می شه ولی کامل قطع نمی شه. از هر داروی خانگی و شربت که مرفی شد یا خودم می دونستم بهش دادم. فقط یه متخصص اطفال خوب باید ببرم که نبردم متاسفانه. به امید بابایی نباید بشینم چون هم دیر از سر کار برمی گرده و هم روزها کوتاه شده و تا می رسه یه استراحتی بکنه شب می شه!!! تصمیم گرفتم خودم دست بکار بشم. آدرس و تلفن مطب دکتر گشتاسبی رو گرفتم از همکارم. خیلی تعریفش رو می کرد. خلاصه بعد از کلی برنامه ریزی امروز قصد داشتم ببرمش مطب. خوشبختانه صبحها می شینه و می تونم از سر کار ببرمش. دیشب مدارکش رو آماده کردم اما چشمتون روز بد نبینه نصف شب بیدار شده و با تهوع شدیدی که صدای زیر و رو شدن معده اش رو قشنگ می شنیدم، کلا بالا آورده. صبحی می خواستم نیارمش مهد و خودم هم بمونم خونه. آما بابایی نذاشت. آخه خودمون هم یه آزمایشی باید می دادیم که قبلش شام سبک باید می خوردیم و واسه اون هم برنامه ریزی کرده بودیم. به اصرار بابایی اومدیم آزمایشگاه. من می گفتم شما برو بده من یه روز دیگه می یام. قبول نکرد و گفت دیر می شه. خلاصه علی رو برد گذاشت خونه باباش و ما هم جیم شدیم. داشتن نون می پختن و خیالم راحت شد که علی سرگرم می شه. 

 

و اما اصل مطلب. الان زنگ زدم حال علی رو بپرسم. با خودش که صحبت کردم دلم غش رفت. هزار هزار ماشالله پیشرفت خوبی کرده. قشنگ صحبت می کرد و کامل هم می فهمیدم چی می گه. بعضی کلمات رو کج و کوله می گه ولی می شه فهمید. به قول دایی محسن با لهجه صحبت می خونه(علی به ک می گه خ!!! واز خودش و هم به بعضی کلمات اضافه می کنه.) تازه ازم می خواست 5 تا کیک تولد بگیرم برای خودش و فاطمه و زهرا. اسما رو هم قشنگ می گه. یادش بخیر اون موقع ها نمی تونست بگه فاطمه بهش یاد دادم بگه تاتی و یا اینکه زهرا گلی رو می گفت ارا اولیماچ خلاصه اینقدر ذوق زده شدم که گفتم اینجا هم بنویسم!قلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)