علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 26 روز سن داره

قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا

عقد دایی

1392/6/6 9:16
نویسنده : مامان تربچه
191 بازدید
اشتراک گذاری

شکر خدا عقد دایی روز 31 مرداد بود. جشن ساده خودمانی برای شیرینی خورون (بله برون) و یه عقد محضری...

شب هم عروسی مهدی عمه بود که رفتیم تالار گل رز... من تا حالا تالارهای اون شهر رو نرفته بودم می گفتن از بهترین تالارهاست اما حتی صندلی برای میز شام نذاشته بودن و خدماتی هم کلن یخ. خودشون دست اندر کار بودن و معلومه تعدادی بدون تجربه و کم سن و سال که نمی دونن یکی داره شام می خوره یه لحظه بر می گرده با دوستش صحبت کنه هنوز شامش تموم نشده و نوشابه اش رو می برن....قهقهه

خلاصه مهم اصل مطلب هست که به هم رسیدن....

فردای عروسی هم من و بابایی و آغا و علی رفتیم سمت حمزه علی تا بعدش به عمه ها بپیوندیم و بریم سمت شهرکرد. ناهار رفتیم کنار یه قنات که اسم شهرش یادم رفته... شب هم مدرسه گرفتیم تو شهرکرد. من و بابایی هم کلی واسه خودمون پارچه خریدیم انگار مسابقه بود. البته اولش من نمی رفتم واسه رقابت این بابایی اینقدر تشویقم کرد و گفت دوست دارم اینطوری بپوشی اونطوری بپوشی که اغفال شدم....

تصمیم داشتم دیگه پیش این خیاط نرم اما دوباره باید برم چون دم دسته و دوختش هم بدک نیست هرچند قبلا بیشتر به دلم می نشست.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله پري جوننننننننن!!!
26 شهریور 92 11:09
كليليليليليلي


کیلیلیلیلیلیلیلیلیللیلیلیلیلیلیللی کیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیللیلیلیلیلیل