عقد دایی
شکر خدا عقد دایی روز 31 مرداد بود. جشن ساده خودمانی برای شیرینی خورون (بله برون) و یه عقد محضری...
شب هم عروسی مهدی عمه بود که رفتیم تالار گل رز... من تا حالا تالارهای اون شهر رو نرفته بودم می گفتن از بهترین تالارهاست اما حتی صندلی برای میز شام نذاشته بودن و خدماتی هم کلن یخ. خودشون دست اندر کار بودن و معلومه تعدادی بدون تجربه و کم سن و سال که نمی دونن یکی داره شام می خوره یه لحظه بر می گرده با دوستش صحبت کنه هنوز شامش تموم نشده و نوشابه اش رو می برن....
خلاصه مهم اصل مطلب هست که به هم رسیدن....
فردای عروسی هم من و بابایی و آغا و علی رفتیم سمت حمزه علی تا بعدش به عمه ها بپیوندیم و بریم سمت شهرکرد. ناهار رفتیم کنار یه قنات که اسم شهرش یادم رفته... شب هم مدرسه گرفتیم تو شهرکرد. من و بابایی هم کلی واسه خودمون پارچه خریدیم انگار مسابقه بود. البته اولش من نمی رفتم واسه رقابت این بابایی اینقدر تشویقم کرد و گفت دوست دارم اینطوری بپوشی اونطوری بپوشی که اغفال شدم....
تصمیم داشتم دیگه پیش این خیاط نرم اما دوباره باید برم چون دم دسته و دوختش هم بدک نیست هرچند قبلا بیشتر به دلم می نشست.