تصمیم کبرای عمه آذر
یه سالی هست(شایدم بیشتر) که عمه آذر تصمیم گرفته بیاد شیراز... خلاصه در یک عملیات انتحاری طی یک هفته خونه و مغازه اش رو اجاره داد و اومد شیراز با بابایی و بقیه یه سری رفتن دنبال خونه گشتن. دیروز ظهر یه خونه پسند کردن و قولنامه کردن.
از ظهر ساعت 12.5 تا نزدیکای افطار عمه آذر با پریوش و عمو حاجی خونه و موکتها رو شستن. دیشب هم ما رفتیم خونشون و بابایی فاضلابا رو سم پاشی کرد... وای که دنیای سوسک بودا!!! همه از لونه شون زده بودن بیرون. تو هم با دیدن سوسکای بزرگ و کوچیک هم ذوق می کردی و هم یکم از عکس العمل من می ترسیدی و فرار می کردی.(آخه بد سابقه هستی عزیزم... عمه ات تعریف می کرد یه روز قبل از ظهر خواب بودی و یه سوسک از پات داشته می رفته بالا که از پاهاش می گیری و عمه رو بیدار می کنی و می گی عمه سوسسسسسسسس!!! ) با دیدن بقیه هم با پا سعی می کردی بکشی سوسکا رو حتی رو دیوار با پا لگد می زدی... وای که چقدر خنده دار بود کارات عزیزم...کلی با بابایی بهت خندیدیم...