18 ماهگی ات مبارک عزیزم
با کمی تاخیر 18 ماهگی ات رو تبریک می گم عزیز دلم... فک نکنی یادم رفته بودا نه خیر!!! اینقدر سرم شلوغه که نمی رسم بیام اینجا...
هنوز واکسنت رو نزدیم... می گن واکسن سختیه!!! تب و لرز داره و اسهال... امیدوارم خیلی اذیت نشی... فعلا که سرما خوردی و بهتر که شدی با کمی تاخیر برات می زنیم.
بابایی باید بره برازجان مدرکش رو بگیره ببینیم می تونه یه کارایی بکنه!!! مسگرها یه وعده هایی داده...که کارش بهتر بشه...
از کارهایی که جدیدا یاد گرفتی بگم: دقیقا تو 18 ماهگی یاد گرفتی لیوان آب رو خودت دستت بگیری و آب بخوری. یه چند باری زیادی لیوانو بردی بالا و یه قلوپ رفت تو دهنت قیه اش ریخت رو یقه ات... هم ترسیدی و هم هیجان زده شدی.الان خوب می خوری گلم. دیگه اینکه یک ماهه هست بعد از مدتی تلاش می تونی بپری بالا و 10 سانتی پات از زمین جدا بشه و چه ذوقی می کنی و همینطور ادامه می دی... (البته خدایی ما بیشتر ذوق زده می شیم!!). یه روز وقتی داشتی گریه می کردی با ذوق بهت گفتم بپر بالا بپر بالا و تو همونطور که اخمات تو هم بود و دهنت باز می پریدی بالا و گریه یادت رفت... وای که چقد لذت بخش بود...
امروز صبح هم بعد از مدتها بردیمت خونه دایی خواب بودی و داشتم به بابایی می گفتم چقدر لذت داره بچه تو بغل آدم با آرمش بخوابه!!!
سعی می کنم زودتر بیام. دعا کن این پایان نامه ام به یه جاهایی برسه گلکم... باید یه برنامه اصولی بریزم که حداقل روزی چند ساعت بکوب سرش باشم نه شل و ول (چون تا حالا که جواب نداده از حالا به بعد هم نمی ده)
بوس بوس