علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 25 روز سن داره

قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا

کودک مهد نشاطم

1396/8/17 8:15
نویسنده : مامان تربچه
212 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از درگیری های زیاد ذهنی و اختلاف نظرهای متفاوت و گاهی متضاد بین من و بابا و عمه ها و آنا و آغا، تصمیم بر این شد محمد باقر رو بزاریم مهد که حداقلش شبها پیش خودم باشه.

هرچند خودم ووواقعا می خواستم براش پرستار بگیرم اما فاطمه خانوم نیامد که نیامد!!! مهر ماه رو مامان اومد، به صورت شبانه روزی پیش عمه گذاشتیم، مرخصی گرفتم و خلاصه گذروندیم اما این آلاخون والاخون بودن خیلی سخت بود. زندگی هیچ رقمه نظم نمی گرفت!!!

از اول آبان می ره مهد. روز اول 10 دقیقه، دوم نیم ساعت، سوم 1.5 ساعت و همینجوری یواش یواش رفتیم جلو که الان بیشترین زمانی که مهد بوده 5.5 ساعت هست. البته شاید دو روز اینطوری بوده...شرایط کاری کسل کننده شده اما طوری هست که به لطف خدا میشه یه زمان آزادی پیدا کرد ز.دتر رفت دنبال جوجه.

محمد باقر هر روز صبح گریه می کنه و بهونه گیری که نبرمش مهد! دیگه امروز صبح اول علی رو رسوندیم و براش توضیح دادم که علی رفت مدرسه بای بای کرد ظهر هم می ریم دنبالش!!! که رفتن علی رو ببینه...خلاصه تا جلوی در مهد نق زد تا اینکه بیسکویت و شیرش رو از تو کیفش بهش نشون دادم. خوشحال شد گرفت دستش و اولین روزی هست که لحظه جدایی گریه نکرد هر چند نق های قبلی یک ساعت شد!!!

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان پریمامان پری
8 آذر 97 13:02
قلبونش برم من که الان برا خودش مردی شده دیگه بوس بوسمحبت