علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه سن داره

قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا

رانندگی3

1393/4/9 11:42
نویسنده : مامان تربچه
160 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز بابایی کارش طول می کشید و به ما گفت خودمون بریم تا خونه. برای اولین بار بود که می خواستم تا خونه تنها برم. اومدم ماشین رو از تو پارکینگ در بیارم دیدم خیلی پارکینگ شلوغه اومدم از سرایدار بخوام فمون بده بهم که منصرف شدم گفتم بزار خودم تنهایی تلاش کنم. خلاصه تو مراحل آخر گرد گردن به مشکل بر خوردم و فاصله ام رو با دیوار و ماشین بغلی درست تنظیم نکرده بودم که دیدم رئیس اومد کمک. از شانس کلید پنجره هم قفل شده بود و در رو نیمه باز گذاشتم تا صداش رو بشنوم. خلاصه اومدیم در!!! از قسمت کمربندی تا حدودی ترس داشتم. برای علی شربت و خربزه قاچ شده برداشته بودم تا تو ماشین مشغول باشه و مثل دیروزش حواسم رو پرت نکنه ( موقع سبز شدن چراغ پارک قوری اومدم حرکت کنم که از پشت سر باد بادکنک رو همون لحظه تو گوشم خالی کرد!!!).نرسیده به محل کار بابا، علی رو صندلی عقب درازکش خوابش برده بود و من بهتر می تونستم تمرکز کنم. رفتیم و رفتیم تا رسیدیم. خدا رو شکر خوب بود و کمی ترسم از کمربندی ریخت. البته خلوت هم بود سر ظهر. به نظرم تا موقعی که تنهایی نشینی پشت فرمون نمی تونی اون طور که باید دقت کنی چون همش منتظری ببینی همراهت چی می گه ناخودآگاه. ولی تنها که باشی مجبوری رو پای خودت بایستی. خدایا واقعا ممنونم. همراه و مددکارم باش مثل همیشه و همه جا.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)