علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 30 روز سن داره

قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا

21آبان-کاظمین

1392/9/3 13:11
نویسنده : مامان تربچه
189 بازدید
اشتراک گذاری

از موقعی که فهمیدم باید بریم هم استرس داشتم و هم نگران بودم. اما فعالیتم زیاد شده بود. دوست داشتم قبل از رفتن همه کارهای عقب افتاده ام رو انجام بدم و خونه کاملا برای برگشت آماده باشه. تا 90 درصد کارهای اداره و خونه رو انجام دادم. روز قبل از سفر خیلی دلم گرفته بود. نگران علی بودم که اگه برنگردیم چی بر سرش می یاد. نمی تونستم هم بزارم بابایی تنها بره. می گفتم اگه بلایی بر سرش بیاد چی می شه. به قول خاله شوکت مثل رفتن به جبهه است.

خلاصه روز سه شنبه صبح که از خواب بیدار شدم کارهای مونده رو جمع و جور کردم و یه دوش گرفتم آماده شدم. عمه مدی و پری و نانی اومدن بدرقه. عمه نانی گفت علی رو بدیم تحویلش. ما هم با مامان بابا وآآ و آنا رفتیم علی رو تحویل عمه دادیم(خودش زودتر با خط برگشته بود). علی هم خیلی ذوق می کرد و خبر نداشت یه هفته قراره از ما دور باشه و با یه اداهایی از ما خداحافظی کرد. من که کمی آروم شدم این ذوق علی رو دیدم. به پیشنهاد بابایی رفتیم سر شازده قاسم و ما دوتا رفتیم شاه چراغ زیارت و بعد هم رفتیم فرودگاه. ساعت 2 پرواز داشتیم. مقدمات آماده شد و پای ماشین ناهار خوردیم و خداحافظی کردیم و رفتیم سالن ترانزیت. حمزه رفت باجه بانک ملی و با همکارش مشغول صحبت شدن تا موقع پرواز.

فرودمون بغداد بود. مستقیم با اتوبوس رفتیم کاظمین که از محله های شمالی شهر بغداد هست. تو راه از پل های زیادی رد شدیم. به بغدا میگن شهر پل ها. بیشترین پل جهان تو این شهر هست و البته آمریکائی ها برای تردد راحت نظامی های خودش این پل ها رو احداث کرده. از رود دجله هم رد شدیم. نام اصلی کاظمین، کاظمیه (به عربی: الكاظمية)‏ هست که دلیل نامگذاری این شهر همین حرم دو امام شیعه هست.

بعد از اذان مغرب رسیدیم.  از اتوبوس پیاده شدیم و یه مسیر طولانی رو پیاده رفتیم. گفته بودند یه وسایل سبک همراهتون باشه. تو مسیر عزاداریها و پخش نذری و پخت و پز زیاد بود. چهار بار هم تفتیش شدیم تا رسیدیم هتل. هتلمون دم در حرم بود. از پنجره رستوران گنبدها کاملا دیده می شدند. اما موسی ابن جعفر و امام جواد الائمه. پدر و پسر امام رضا(ع). ازشون خواستم ما سالم برگردیم و با علی بریم پابوس امام رضا. روحانی می گفت نماز امام موسی ابن جعفر خصوصا در زمینه خانواده و ازدواج، بچه دار شدن و ... حاجت می ده. من هم به نیت افرادی که تو ذهنم بود خوندم اگر خدا قبول بفرماید. داخل محوطه هم می خواستیم بشیم باید کفش ها رو تحویل می دادیم و این خیلی خوب بود.

صبح قبل از نماز صبح بیدار شدیم و آماده شدیم رفتیم حرم. خیلی خوب بود. آرامش خاصی به آدم می داد. دیگه نگران علی نبودم. هرچند دوست داشتم کنارم باشه. ولی آوردنش خیلی سخت بود. هم خودش اذیت می شد و هم ما. کسایی که با بچه اومده بودن خیلی اذیت شدن حتی بچه های بزرگ. بچه ها هم مریض شدن. هوا خیلی خوب بود اما آلوده بود. ریزگرد زیاد بود و تو شهر هم مسائل بهداشتی خوب رعایت نمی شد. بعد از نماز برگشتیم هتل صبحانه خوردیم و راه افتادیم به سمت اتوبوس تا بریم کربلا.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)