الان علی
از الانت بگم که می تونی راه بری اما هنوز تعادل کامل نداری...
مامان و بابا و آیا و آآا و دد و بهه رو خیلی بامزه می گی...امروز صبح تا رسیدیم در خونه آقاجون گفتی آیا ( یا آاا) و ما کلی کیف کردیم....
شبا باید یه چند دوری تو اتاق غلط بزنی و هی نق نق کنی تا بخوابی اما دیر عصر به طرز شگف آور و شعف انگیزی اه اه کردی و تا سرت رو گذاشتم رو بالش و چند باز نازت کردم خوابت برد و من چه کیفی کردم... این از تو بعید بود آخه..
دیشب برای اولین بار با بابایی رفتیم مسجد و از خدا خواستم که پشت و پناهت باشه همونطوری که تا الان بوده...
مامان و آقا دلشون برات خیلی تنگ شده...
من برم که کلی کار دارم.... بوس بوس
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی