علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه سن داره

قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا

پیش به سوی اصفهان

1394/1/5 12:35
نویسنده : مامان تربچه
226 بازدید
اشتراک گذاری

تحویل سال 2.15 نصف شب بود. من تا شب قبلش قصد داشتم به اتفاق بابایی بیدار شم برای تحویل سال. و دوست داشتم بعد از تحویل سال نماز شب بخونم.

وقتی قرار بر رفتن شد باید فوری وسیله جمع می کردیم و زود می خوابیدیم که فردا صبح زود راه می افتادیم. وسیله ها رو جمع کردیم و صبح ساعت 7 راه افتادیم. ناهار بین راه خوردیم و بعد از ظهر رفتیم خونه دایی مورد نظر. اونا هم از هیچ چیزی خبر نداشتن. نزدیک غروب بود که عمو ریزه اوکی داده بود برای باز کردن سر صحبت. دایی ها کنار هم نشسته بودن تو پذیرایی که دایی بزرگه ما رو صدا زد بریم بشینیم پیش اونا. علی هم با بهاره بازی می کرد.

من و بابایی، دایی و زن دایی، عروس خانوم و  عمو ریزه نشستیم دور دایی. دایی بعد از صلوات موضوع رو مطرح کرد و اونا رو شوکه کرد. هم به خاطر اصل موضوع و هم نحوه بیان موضوع. البته یه صحبتهایی سالهای پیش فقط بین بزرگترها شده بود اما با خود زوج نه.

بعد از شام عمو به ما می گفت یه جایی بندازیم و بخوابیم و ... دایی سوژه اومد تو جمعمون و به خان دایی گفت بچه ها برن باهم صحبت کنن.

من هم رفتم نزدیک عمو و بهش یه سری نکاتی که به ذهنم می رسید گفت از جمله اینکه چون به عنوان خواستگار پا پیش گذاشته باید ملایم و خوشرو صحبت کنه و خواسته های اصولی اش رو با لحن خوب مطرح کنه.

خلاصه اینا رفتن تو اتاق و دو سه ساعتی صحبت کردن. و موقع اتمام جلسه تقریبا همه خواب بودن.

فردا صبح دوباره می خواستیم هماهنگ کنیم برای صحبت که هیچکدوم حاضر نشدن و حاجی رفت زیر زمین درس بخونه. و ستاره هم گفت می خوام یکم فک کنم الان صحبتی ندارم. دایی ها با علی و بابایی رفته بودن نجف آباد و برگشتن. با دایی ها خیلی صحبت کردیم خصوصا دایی سوژه (البته من بیشتر شنونده بودم). در مورد خواستگارها و فشاری که بهش اومده و نقطه نظراتش و ....و نتیجه اخلاقی من این بود که واقعا مطرح کردن موضوع خواستگاری و ازدواج قبل از اینکه بچه ها بزرگتر بشن و نظری داشته باشن، چه فشارهایی بعدا ایجاد می کنه هم به خود بچه ها و هم به والدین خصوصا خانواده دختر!!!!

بعد از ناهار رفتیم خونه مادر بزرگه بهار. بعد هم خونه خاله. شام خونه خاله موندیم و با خاله و عروسشون و دختر خاله ها و زن دایی و دخترای دایی گفتمان خودمون رو داشتیم. باز هم من بیشتر شنونده و شناخت پیدا کننده و تحلیل کننده بودم. همزمان صحبتهای دایی سوژه هم تو ذهنم رژه می رفت.

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)