علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه سن داره

قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا

سونوی ان تی

1393/7/23 12:57
نویسنده : مامان تربچه
226 بازدید
اشتراک گذاری

دکتر برام سونوی ان تی نوشته تو هفته 11 تا 12.

صبحی کوبیدم پیاده رفتم تا سر خیابون برای اینکه از مرکزی که دکتر معرفی کرده بود وقت بگیرم . وای که چه حالی داشتم وقتی دیدم امروز تعطیله! از شانسم همین امروز زده بود مطب تعطیله!

خلاصه برگشتم ولی خیلی وقت بود اینطور پیاده روی نکرده بودم. راستش خیلی خسته شدم!!!

حالا هم باید برم مهد علی. باباش زودتر مرخصی گرفته بره خوشگذرونی! واسه همین می یاد دنبالمون بریم خونه و بعد بره عروسی. من که حالم خرابه و خودش می دونه که نمی تونم و نباید هم برم! چون دوباره لک دیدم دیروز و تهوع بدی هم دارم. و خودش هم دیشب می گفت مرخصی اش جور نشده و نمی تونه بره.

امروز صبح پری بهش sms داده که بابا رفت چنار... ساعت 7.5 صبح. بابایی ساعت 10 دیده بود اس رو و خلاصه به نظرم جوگیر شده بود و مرخصی گرفته که بره. بدون توجه به نظر من و حال من و حال علی که دیروز تب کرده بود و چند باری هم بالا آورد. 

ناراحتم خیلی هم ناراحتم. چرا مردا دینقدر درک ندارن یا شاید از شانس من حمزه و امثالش اینطورین. از دست حمزه اول از همه ناراحتم که عروسی رفتن تنهایی رو ترجیح می ده به اینکه امشب پیش من باشه و بهم رسیدگی کنه.

از دست پری ناراحتم که چه دلیلی داره به حمزه اس بده که بابا رفت! چه توجیهی داره؟

از دست کل خانوادشون که از اکبر توقع ندارن ببرتشون که سرش خلوتتره و بچه هم نداره و وضع خانومش هم قابل مقایسه با من نیست اما از حمزه این توقع رو دارن و خیلی هم دارن.

ناراحتم و خیلی ناراحتم. امیدوارم یه روزی پیش بیاد و حمزه بنا به دلایل نه چندان بدی مجبور باشه بمونه خونه و من و علی و نینی بریم خوش گذرونی و حمزه هم تا ته اونجاش بسوزه ولی هیچ اعتراضی نتونه بکنه!!!!

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان پریمامان پری
29 اردیبهشت 98 10:50
ای خدا