علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه سن داره

قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا

اتاق مشاوره خانگی

برای خونه تکونی امسال کلی فک کردم چجوری شروع کنم و از کجا...خلاصه یه روز استراحت بعد ماموریت رو گذاشتم برای شروع. بعد از اینکه بابایی رفت سرکار من دیگه نخوابیدم و قبل از بیدار شدن بچه ها شروع کردم... اولین جا و راحت ترین جا برعکس توصیه نویسنده "قورباغه ات را قورت بده" اتاق علی جون بود.دلیل دیگه اش هم مشغول کردن علی بود با تکالیفش که دیگه بهونه نداشته باشه. و اتاق آماده شد برای مطالعه و مشق و فکر و ... خلاصه علی جون وسط اتاق تمیز خلاقیتش گل کرد. با انتقال دو صندلی و میز پذیرایی و قرار دادن چند تا مجله روسی و انگلیسی و روزنامه روی میز برای ارباب رجوع، الان اتاقش شده اتاق مشاوره خانواده، املاک، ازدواج، همسرداری، تربیت فرزند.....
28 بهمن 1398

فاینال کتبی

این ترم زبان رو چون می دونستم فاینال کتبی دارم و از طرفی دودل بودم اما ثبت نام کردم با این هدف که راهی که شروع کردم رو نیمه تمام رها نکنم بسیار با پشتکار شروع کردم. اما نگو از مشغله های وسط ترم کاری که رئیس بازنشسته پیش از موعد شد و رئیس جدید سر ناسازگاری گذاشت و تا تونست کار ریخت رو سرمون و با کشیدن مو از ماست وقت و انرژی مون رو گرفت. حالا این خودش مزایا و معایبی داره که تو یه پست دیگه تحلیلش می کنم اما خلاصه وقت خالی برای ما نموند برای مطالعه زبان و نیمه باقی مانده ترم رو می تونم بگم فقط رفتم سر کلاس. البته دوستش داشتم و دارم.... اما ضعیف بودم. امروز هم برای اولین بار تو عمرم بدون آمادگی رفتم سر آزمون و نمی دونم واقعا نتیجه چی می شه... ...
21 آذر 1398

تصمیمات جدید من در سال جدید تحصیلی

ابتدای هر سال یه مروری بر افکار و تصمیماتم برای سال جدید میکنم و بعدش بایگانی میشه تا خدا داند کی از زیر خاک بیاد بیرون.🤭 البته خودم قسمت اولش رو خیلی دوست دارم اما برنامه ریزی برای هدف رو هیچوقت دوست نداشتم. چون همیشه از برنامه ام عقب می افتادم. ولی حالا می فهمم اشکال از برنامه ریزی کردن نبود، بلکه از نحوه انجام اون بود. وقتی میایی برنامه بریزی ممکنه وقت اضافه هم بیاری، اما دریغ از اینکه فرصتها همچون ابر درگذرند. دوره پیش دانشگاهی یکی از معلما توصیه کرد یک ساعت آوانس آخر شب به برنامه ریزی مون بدیم برای کارهایی که در طول روز طبق برنامه پیش نرفتن. اما این قضیه الان برای من صدق نمی کنه یعنی کافی نیست. باید برای هر قسمت برنامه روزانه، یک ...
1 مهر 1398

مهرتان پر مهر باد

تابستون خدا نگهدار کلاس چهارم سلام علیکم تکیه کلام این چند روزه من بود به علی جون. خیلی از مادرا در طول تابستون یا شهریور یا حتی حداقل دوهفته آخر شهریور بچه ها رو به کتاب و درس نزدیک میکنن اما من نه فرصتش رو داشتم و نه علی همکاری لازم رو داشت. من هم دیگه از چند روز پیش با شوخی و خنده و آب و تاب دادن به شروع مدرسه و قوقولی قوقول روز اومد و باز آمد بوی ماه مدرسه و مدرسه ها واشده همهمه پیدا شده و اینا سعی میکنم تو علی ذوق و شوق ایجاد کنم هرچند محمد بیشتر ذوق زده میشه تا علی!🤩 صبح با محمد علی رو تا پای سرویس بدرقه کردیم. امیدوارم راننده سرویس بتونه هم سرویسی علی رو که با هم مشکل داشتن با یکی دیگه جابه جا کنه. علی همسایه قدیم هم ا...
1 مهر 1398

برگشت از مشهد

سلام. به لطف خدا علی از مشهد برگشت. حسابی بهش خوش گذشته بود فقط دوری از ما اذیتش کرده بود. می گفت دوباره هم میرم اردوی مشهد ولی تو هم باید بیایی... موقعی که بدرقه اش کردیم هم تصمیم داشتم براش آش پشت پا بپزم و هم برگشتش شله زرد بدم. دوست داشتم یه سفره هم براش بندازم ویا نذری بپزم پخش کنم در صورتی که اذیت نشم. آش رو پختم اما وسطش بابایی آمده میشد بره مراسم بروجن. خلاصه در پایان آش پخش کردن آش نخورده رفت. محمد هم یکی دو قاشق خودم هم همینطور...این از آش. چون عمو اینا اومده بودن شیراز و بابایی هم دوست داشت دعوتشون کنه و از اون طرف داداش زن دایی و همینطور عمه بزرگه رو هم دعوت کنه و چون علی جون هم برگشته بود تصمیم گرفت سفره بندازه من هم...
30 شهريور 1398

چی میشه آقا منو کفتر گنبد کنی راهیه مشهد کنی

پس از پایان تابستان پر مشغله خانواده ما دهه آخر شهریور خدا بخواد کمی سرمون خلوت شده. هر کی به نوعی در گیر بود. بابایی در کنار درگیری های شغلی اش بعد از اسکان و ارسال خواهر زاده اش سر کار و جاگیر کردن یک پدیده جامگیر! در شیراز و به دنبال اون ایجاد انگیزه دادن و کار جور کردن و خانه جور کردن و جابجایی عمه بزرگه بود. این قسمتی از مشغله اش بود. جابجایی عمو هم خانی بود برای خودش با پیگیری عمه و آنا و آغا جهت بلند نمودن مستاجر قبلی به ظاهر بی خیال و در باطن خدا داند!!! علی رو کلاسهای کار آفرینی، ووشو، نقاشی و زبان گذاشتم که خودش هم به ترتیب همین امتیاز ها رو به این کلاسها داد و مصر بود که تابستون بعدی کلاس با رتبه آخر حذف میشه!!! اینجور پسر ع...
20 شهريور 1398

خداحافظی از نوع پسرانه در آخرین روز کلاس سوم

دقت که کردم می بینم علی هر سال بعد از عید کلا از درس و مدرسه فراری میشه و از حال و هوای عید بیرون نمیاد. مدرسه جدیدش که بسیار منظم و سخت گیر بودن البته به نظرم مختصر و مفید تکلیف به بچه ها می گفتن هر چند اونم خیلی کم نبود اما حجم درسا نسبت به قبل خیلی زیاد بود. خلاصه بعد از عید ماجراهایی داشتیم با مدرسه رفتن علی و امتحاناتش و تکالیفش و همچنین درگیر دندانپزشکی علی هم بودیم. طوری که از مدرسه با باباش تماس گرفته بودن برای کم کاریش. و یه روز هم که ورزش داشت اصرار پشت اصرار که زنگ ورزش که بعد از امتحان هدیه بود، برم دنبالش و بیارمش خونه. دیگه روزهای آخر خودم هم حسابی خسته و کلافه شده بودم خصوصا که مقارن با ماه رمضون شده بود و منتظر بودم تموم ب...
30 ارديبهشت 1398

اولین روز رمضان 98

توی تقویم، اول رمضان دیروز بود اما به گفته علما هلال ماه رویت نشد واز امروز به لطف خدا شروع کردیم به روزه گرفتن. علی جدیدا و بعد از امتحان قران رفته تو مد روزه و نماز.پریشب با باباش همراه شد تا نماز مغرب و عشا بخونن. خلاصه محمد هم ذوق زده با بزرگترین سجاده خونمون (که از مکه خریدیم) کنارشون ایستاد. آنها رو به قبله و محمد رو به اونا😅 بابا هم کم نگذاشت و یه نماز جعفر طیاری ترتیب داد با مقدمات و تعقیبات که بیا و ببین... بعد از نماز و سلام دادن رو به قبله و کربلا و مشهد، به دستور محمد به بقیه جهات هم سلام دادن تا کل دنیا رو خطاب قرار داده باشن😅 خلاصه نماز جماعت بعدی شد نماز صبح امروز بعد از سحری و بدون محمد 😍 علی هم با ذوق فراوان دوست دا...
17 ارديبهشت 1398

سخنان قصار علی و محمد باقر

علی (کلاس دوم) به من و باباش تو ماشین: وقتی می خواییم یه جا بریم اول دو دقیقه صبر کنید فک کنید و مشورت کنین کجا می خواییم بریم و چه کار می خواییم بکنیم بعد راه بیفتید!🤔 من باباش: 😊😍😘🤗😅   محمد باقر(چند شب پیش): بابا میخوایی ماشینت دزدی نشه؟ بابا: بله پسرم محمد باقر: پس بزارش تو پارکینگ من و باباش:😊😍😘🤗😅
11 ارديبهشت 1398