چی میشه آقا منو کفتر گنبد کنی راهیه مشهد کنی
پس از پایان تابستان پر مشغله خانواده ما دهه آخر شهریور خدا بخواد کمی سرمون خلوت شده. هر کی به نوعی در گیر بود.
بابایی در کنار درگیری های شغلی اش بعد از اسکان و ارسال خواهر زاده اش سر کار و جاگیر کردن یک پدیده جامگیر! در شیراز و به دنبال اون ایجاد انگیزه دادن و کار جور کردن و خانه جور کردن و جابجایی عمه بزرگه بود. این قسمتی از مشغله اش بود. جابجایی عمو هم خانی بود برای خودش با پیگیری عمه و آنا و آغا جهت بلند نمودن مستاجر قبلی به ظاهر بی خیال و در باطن خدا داند!!!
علی رو کلاسهای کار آفرینی، ووشو، نقاشی و زبان گذاشتم که خودش هم به ترتیب همین امتیاز ها رو به این کلاسها داد و مصر بود که تابستون بعدی کلاس با رتبه آخر حذف میشه!!! اینجور پسر علاقه مند به درش و مشقی دارم من!!! نمی دونم آیا ژنی از خود من کلا به ارث برده یا همه شون مغلوب بودن!!!
خودم درگیر اداره و خانه و مهمان عزیز نه یه شب و دو شب بلکه سه ماهه و ایاب و ذهاب علی به کلاسها و لکنت!!!! محمد باقر و کلاس زبان خودم بودم...
خلاصه تابستونی فرصتی برای مسافرت چند روزه راه دور پیش نیومد تا اینکه اردوی شش روزه مشهد از طرف کلاس کار آفرینی برای علی اینا گذاشتن که با دودل بودن و نگران بودن و اینا کل کل کردم تا روز جلسه اولیا مربیان توکل بر خدا کردم. مادرا هم می تونن برن اما من مشکل مرخصی گرفتن دارم و داداشش و مسافت دور و مشکلات جسمی و کمر درد و ... اما خیلی دلم هوا کرده برم خیلی....
باباش هم که کاملا موافق بود که بره و یه تجربه ای بشه براش و کم کم یاد بگیره مستقل بشه.
خلاصه جوجه ما امروز ساعت 2 در پناه حق عازمه. دیروز براش ساک بستیم قبول نکرده و چمدون عروسی مون رو بابا تعمیر کرد و وسایلش منتقل شد تو چمدون.
خدایا توکل به خودت
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش