شب چهارشنبه سوری97
امروز آخرین روز کاریمون تو سال 97 است.البته الان دیگه باید بگم آخرین ساعت کاری.
خیلی جریانات خوش و ناخوش و به نظر ناخوش تو این سال افتاد که فرصت یا حوصله نوشتن نداشتم! اما گفتم از این دقایق آخر استفاده کنم!
من عاشق خونه تکونی و شلوغ پلوغی اسفند ماهم واسه همین با وجودی که دوماه اخیر شدیدا درگیر درمان کتف و گردن و کمرم و همچنین هفت خان ملال آور عصب کشی دندون و جراحی دندون، بودم اما نمی تونستم از خونه تکونی دست بردارم. این ماه بابایی هم به شددددت درگیر کار بود و در کنارش درد شدید کمرش و سردردش که این چند روز هم سرماخوردگی بهش اضافه شد. ناگفته نماند گهگاهی غرهای من(سر غیبتش و کمک نکردنش و اولویت بندی ناصحیحش در کنار فشارهای جسمی ام) رو هم تحمل میکرد. ولی به لطف بینهایت خدا اکثر مواقع کمکی داشتم و فشار زیادی بهم نیومد. البته وضع جسمی ام اصلا مثل سابق نبود.
بگذریم بریم سر اصل مطلب.
بابایی کلا با چهارشنبه سوری میونه ای نداره یعنی حسی بهش نداره برعکس من اینقد دوست دارم یه جشن دسته جمعی بگیریم آتیش درست کنیم، بگیم بخندیم و شاد باشیم.آخر سر هم یه کباب بزنیم😋
حالا فک نمی کنم به این داغی بتونیم کاری کنیم اما سعی میکنم حداقل شاد باشم و زمینه شادی برای بچه ها و بابایی و اطرافیان ایجاد کنم.
عصر نوبت دارم برای کشیدن بخیه دندون عقلم و بعد بریم خونه پدر بزرگا و انشالله فردا با بابایی وسایل شخصی مون رو جمع و جور کنیم.
برعکس سالیان گذشته هنوز برای عید امسال برنامه سفر نریختیم!
امیدوارم همه مسافران صحیح و سالم و شاد بگردن و بچرخن و برگردن🙂
شاد باشین و سلامت!