علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 17 روز سن داره

قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا

روز عرفه

امروز روز عرفه است. چقدر دعای این روز رو دوست دارم. یادم نمی یاد پارسال این موقع کجا بودم و آیا این دعا رو خوندم یا نه. فک کنم تو خونه خوندیم. فقط یادمه یه سالی که هنوز تهران بودم قسمتهایی از این دعا رو تو اتوبوس خوندم. داشتم می اومدم پیش بابایی. فک کنم همون سالی که رئیسمون هفته بعدش (عید غدیر) هم مرخصی داد دوباره اومدم. و چقدر خوشحال بودم.  دوست دارم امروز یه جای خوبی برم واسه دعا. یعنی علی می شینه یه گوشه تا من با تمرکز دعا بخونم؟ 
23 مهر 1392

مکالمه تلفنی

ماههاست (دو تا سه ماه) که سرفه های علی قطع نمی شه. کم و زیاد می شه ولی کامل قطع نمی شه. از هر داروی خانگی و شربت که مرفی شد یا خودم می دونستم بهش دادم. فقط یه متخصص اطفال خوب باید ببرم که نبردم متاسفانه. به امید بابایی نباید بشینم چون هم دیر از سر کار برمی گرده و هم روزها کوتاه شده و تا می رسه یه استراحتی بکنه شب می شه!!! تصمیم گرفتم خودم دست بکار بشم. آدرس و تلفن مطب دکتر گشتاسبی رو گرفتم از همکارم. خیلی تعریفش رو می کرد. خلاصه بعد از کلی برنامه ریزی امروز قصد داشتم ببرمش مطب. خوشبختانه صبحها می شینه و می تونم از سر کار ببرمش. دیشب مدارکش رو آماده کردم اما چشمتون روز بد نبینه نصف شب بیدار شده و با تهوع شدیدی که صدای زیر و رو شدن معده اش رو ...
23 مهر 1392

تولد پسر خاله

حدود ساعت 8/5 بود که فهمیدم خاله رو بردن اتاق عمل... دیگه دست از پا نمی شناختم. هر چی آماده کرده بودم و نکرده بودم ریختم تو ساک علی و به بابایی گفتم بیایی نیایی من دارم می رم یه لحظه هم وقت تلف نمی کنم. آماده بودم که شوهر خواهر شوهر در زد. به بابایی گفتم اینقدر لفت دادی که یکی اومد. خلاصه فهمید ما داریم می ریم بیمارستان و نیومد تو. علی رو می خواستم تحویل عمه پری بدم. یک ساعت قبلش بهش گفته بودم قضیه رو ولی چون بچه های پایتخت کلافه اش کرده بودن و تازه دور وبرشون خلوت شده بود و بچه های لر هم فرداش از راه می رسیدن، بهش گفتم علی رو می ذارم پیش باباش.دیگه وقتی بابایی خسته وکلافه تصمیم کرفت من رو ببره بیمارستان گفت علی رو ببریم. نمی دونم این وسط خو...
18 شهريور 1392

تولد پسر خاله

روز دوشنبه ظهر که از سر کار برگشتیم سریع ناهار خوردیم و بابایی برگشت سر کار چون اضافه کار بود. من هم دیدم علی نمی خوابه و کلی شست و شو دارم. با وجود خستگی خیلی زیاد مسافرت (شب قبلش ساعت 10 رسیدیم شیراز و تا جمع و جور کردیم خوابیدیم شد 12) علی رو حموم کردم و کلی لباس ریختم با دست بشورم و کلی هم با ماشین. علی رو آوردم بیرون دیدم تلفن زنگ می خوره دیدم خاله است بهش گفتم اگه کار واجبی نداری بعدا بهت زنگ می زنم گفت باشه. چند دقیق دیگه زنگ زد گفت قرار بود امشب بیام خونتون چون حاجی شیفته. گفتم خوب ماشین داری؟ بیا...گفت فقط دلم درد می کنه و ... و حالم خوب نیست. کفتم به دکترت زنگ زدی؟ ممکنه زایمان داشته باشی با این اوصاف. گفت آره گفته برم بیمارستان ...
6 شهريور 1392

عقد دایی

شکر خدا عقد دایی روز 31 مرداد بود. جشن ساده خودمانی برای شیرینی خورون (بله برون) و یه عقد محضری... شب هم عروسی مهدی عمه بود که رفتیم تالار گل رز... من تا حالا تالارهای اون شهر رو نرفته بودم می گفتن از بهترین تالارهاست اما حتی صندلی برای میز شام نذاشته بودن و خدماتی هم کلن یخ. خودشون دست اندر کار بودن و معلومه تعدادی بدون تجربه و کم سن و سال که نمی دونن یکی داره شام می خوره یه لحظه بر می گرده با دوستش صحبت کنه هنوز شامش تموم نشده و نوشابه اش رو می برن.... خلاصه مهم اصل مطلب هست که به هم رسیدن.... فردای عروسی هم من و بابایی و آغا و علی رفتیم سمت حمزه علی تا بعدش به عمه ها بپیوندیم و بریم سمت شهرکرد. ناهار رفتیم کنار یه قنات که اسم شهرش ...
6 شهريور 1392

ماه رمضان 92

امروز 19 رمضان هست. به لطف خدا تونستم از 7 رمضان روزه بگیرم. ولی تو این گرمای تابستون و طولانی بودن شبانه روز واقعا کار سختیه. دیگه کم کم دارم کم می یارم. معمولا علی رو هم 8 می ذارم مهد و 12 تاکسی می گیریم بر می گردیم. علی خیلی آرومتر و عاقل تر شده. با صحبت کردنش هم دلبریه می شه واسه خودش و حسابی به من و باباش حال میده.(درکنار کم خوابی ها و شیطنتهای همیشگی) مامان اینا دیشب افطار مهمون داشتن. خاله صدی هم بود. خدا رو شکر همه چی خوب بود. چند تا ناقصی دارن تو خونه که اونا هم رفع بشه مهمونی دادن خیلی بهتر و راحتتر می شه. پی نوشت: امسال ماه رمضون 11 روزه قضا دارم. متاسفانه روزه های قضای سال گذشته رو نگرفتم. امسال به امید خدا می خوام روزه های ق...
26 مرداد 1392

جینگه جینگه ساز می یاد از بالای شیراز می یاد

این دفعه دیگه واقعا به لطف بی نهایت خدا "جینگه جینگه ساز می یاد از بالای شیراز می یاد...." واسه دایی رفتن خواستگاری و جواب گرفتن و آزمایش هم دادن. و ان شالله آخر هفته می خواییم بریم واسه عقد. عروسی مهدی عمه هم 31مرداد هست. باید یه جوری با اون هم تنظیم بشه.  پنج شنبه عصر قرار بود با بابایی و آنا بریم واسه خرید. دایی حاجی هم صبحش اومده بودن شیراز. خلاصه به زن دایی گفتیم گفت می خوام برم خونه خواهرم و حالش هم زیاد خوب نبود نیومد. عصر خاله پری اینا سرزده اومدن و چقد هم به موقع. خلاصه فاطی پیش باباش موند و علی رو هم که شدید سرما خورده بود خوابوندیم و رفتیم بازار وکیل. من لیست خرید همرام بود. بیش از 50درصدش رو خریدیم.واسه خودم هم یه سری خر...
26 مرداد 1392

آزمون ذهن

امروز یه آزمونی دادم که از این لینک می تونین برین و آزمون بدین http://www.iranzehn.com/Pages/Tests/MBTI/Test.aspx تیپ شما : ESTJ تیپ J T S E درصد 25 10 40 35 کلیات ESTJ ها از اینکه مسئولیتی داشته باشند و همه چیز را در کنترل خود داشته باشند لذت می برند . این اشخاص دوست دارند که مسئول باشند . در گرفتن تصمیمات عینی خوب عمل می کنند. ESTJ ها می دانند که چگونه کارها را انجام دهند . آنها درباره هر موضوعی عقیده ای دارند و همیشه از کلمه مناسب استفاده کنند . محل کار *در سازمان دادن به روش ها ، سیاستها و فعالیتها عالی عمل می کنند.  *از زمان و منابع به شکل موثر استفاده...
26 مرداد 1392

خسته نباشی

از روزی که علی رو گذاشتم مهد صحبت کردنش خیلی بهتر شده. تو مسافرت هفته قبل به تهران تو راه همش به باباش می گفت بابا هسته نماشی    دیشب خونه دختر خاله افطاری دعوت بودیم. علی همش می اومد سمتم می گفت مامان دوست دارم منم هی دلم غش می رفت  عمه آذر تا آخر هفته جابجا می شن و بر می گردن شهرشون.  ...
23 تير 1392